🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت اول؛ مقدمه (۱): "یا رفیق من لا رفیق له" رفیقی داشتم که می‌گفت اینجا 《جزیره مجنون》جای دیوانه‌هاست دیوانه‌هایی که عاشقند. عاشقانی که می‌خواهند از راه میان‌بر به خدا برسند. تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون وقتی که از خط برمی‌گشتیم. همان دم‌دمای صبح. گرما بالای ۳۰ درجه بود و رطوبت هوا بالای ۷۰ درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی بالاپوش‌مان فقط یک زیر پیراهن سفید و خیس بود. آنجا کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: راست گفتی که مجنون جای دیوانه هاست. رفیق راه《جلیل شرفی》گفت: فعلاً چاره ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این دیوانه عاقل نما بپرسیم از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلد راه. پرسیدم: اخوی ما راه را گم کرده ایم. سه‌راه همت کدام طرف است؟ دو کلمه بیشتر نگفت؛ مستقیم برو میرسی به همت. آنقدر بیخیال و بی‌محل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. خست به خرج داده بود. ولی همین دو کلمه مختصر را با رفیق راهم 《جلیل شرفی》 عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم. اول این که؛ راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه؛ رسیدن به راه‌ مستقیم همت می‌خواهد. و سوم اینکه؛ راه همت راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‌رسید. یک ماه بعد، همان‌جا از جزیره مجنون، رفیق راهم 《جلیل شرفی》 رفت پیش حاج همت و آسمانی شد. ۲۰ سال گذشت و در سال‌های بعد از جنگ، همان بلدچی بیخیال که راه مستقیم را نشانمان داده بود، رفیقم شد و در این دنیایی که جز رفاقت خدا روی رفاقت کسی نمی شود حساب کرد، آنقدر رفیق شدیم که از او پرسیدم: مرد حسابی آن چه جور آدرس دادن بود؟! که با این سوال دست مرا گرفت و به کوچه های خاطراتش برد. از روزگاری که شش ساله بود و در خرمشهر گم شد تا روزی که شانزده ساله شد، و بعد از آشنایی با حاج احمد متوسلیان در مریوان، بلد راه شد. تا راه و مسیر فتح را برای آزادسازی خرمشهر به گردانها نشان بدهد. شنیدن خاطرات علی خوش‌لفظ، از سیمای آن دیوانه‌ی عاقل نما، رمزگشایی کرد و تازه فهمیدم که او چقدر راه عبور به عمق خطوط دشمن را برای ترسیم مسیر رزمندگان در شب حمله خوب می‌شناخته. از سر پل ذهاب تا دژ اسطوره‌ای کوشک در عملیات رمضان، و از عمق کردستان عراق در عملیات والفجر ۲ تا کوه طلسم شده "گیسکه" در عملیات مسلم بن عقیل و سومار، و از مهران و چنگوله تا جزیره‌ی مجنون. همان جزیره‌ای که از او عاقلی دیوانه‌نما ساخت. آنجا که از آفت بلدچی پرآوازه گریخت تا خود واقعی‌اش را پیدا کند. آن خودی که تکه‌ای از آن وسط میدان مین در سومار روی خاک مانده بود. پاره‌ی تن او علی محمدی بود که او را به آبراه گمنامی دلالت کرد و از آنجا؛ سر تیم زبده‌ی اطلاعات عملیات، راننده‌ی تانکر آب شد. او در جزیره مجنون سلوک سقایی داشت به همه آب می‌رساند. اما خودش تشنه آب بود. آبی که او را به سرچشمه‌ی بقا برساند ◀️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠