🍃🎐•| ✨ . . آن شب یکی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی‌یکی دعا کنند. اولی گفت:(الهی حرامتان باشد…) بچه‌ها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد، ندارد؟ جواب بدهند، ندهند؟ که اضافه کرد:(آتش جهنم) همه با خنده گفتند:(الهی آمین)😅 همه سعی می‌کردند مطالب‌شان بکر و نوباشد. نوبت دومی بود. تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤲🏻 و خیلی جدی گفت:(خدایا مارو بکش…) دوباره همه سکوت کردند. معطل ماندند که چه کنند؛ او اضافه کرد:(پدر و مادر مارو هم بکش!) بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش‌تر صبر کرد؛ بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت:(تا ما را نیش نزنه!🐍)😄 🇮🇷✋🏻 . . شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇 🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi