هیئت مجازی 🚩
•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد •به‌قلم: آقای حسینی •قسمت‌: #سوم روز جمعه
•᯽📖᯽• . . •• •• داستان: •به‌قلم: آقای حسینی •قسمت‌: ‌ در کوچه مردم غرق در سکوت و تماشا ایستاده بودند. شاید میترسیدند اگر جلو بیایند حق بیت المالشان قطع شود. از کنار مزار پیامبر گذشتیم. حسنین هق هق کنان دنبالم میدویدند. نگاهشان به مزار پیامبر بود اشکم بی صدا فروریخت وارد مسجد شدیم . - به خدا اگر فقط شمشیرم دستم بود، خودتان می دانید کـه غـالـب می شدم. اگر فقط چهل نفر یار مصممداشتم، قیام میکردم. لعنت خدا بر آن هایی که با من بیعت بستند و حالا تنهایم گذاشته اند. ابوبکر بالای منبر نشسته بود و ریش سرخ پررنگش را دست میکشید . وادارم کردند جلویش زانو بزنم عمر شمشیر به دست بالای سرم ایستاد. - با زبان خوش با ابوبکر بیعت کن و الّا با ذلت و خواری گردنت را می زنم . - اگر من را بکشی برادر پیامبر و بنده خدا را کشتی. پوزخند زد. - در اینکه بنده خدا هستی حرفی نیست؛ اما تو برادر پیامبر نیستی آن روزی که پیامبر دو به دو مسلمانها را برادر کردند، یادت رفته؟ آن روز ایشان فقط با من عقد برادری خواندند؟ مسجد پر از جمعیت بود. -ای مردم !شما هیچ کدامتان در غدیر از زبان پیامبر نشنیدید که فرمودند: من مولا و سرپرست هرکسی هستم بعد از من، علی مولا و سرپرستش است؟ یادتان نیست پیامبر قبل از رفتن به تبوک، من را به عنوان جانشینشان در شهر گذاشتند و فرمودند تو برای من به منزله هارون برای موسایی؟ همه سر جنباندند. - چه زود احساس واقعی ات را به خانواده محمد نشان دادی ام ایمن بود. عمر ابرو در هم کشید. - ما را با حرفهای زنان چه کار؟... این زن را از مسجد بیرون کنید... ابوبکر از در دوستی وارد شد. - ابالحسن! اینها که گفتی را ما شنیده ایم؛ اما این را هم از پیامبر شنیده ایم که میفرمود خدا ما اهل بیت را انتخاب کرد و به جای دنیا، آخرت را برایمان پسندید خدا نخواسته نبوت و خلافت در خانواده ما جمع باشد. - جز تو کس دیگری هم این صحبت را از پیامبر شنیده است؟ - خلیفه راست میگوید ما هم شنیده ایم. ابوعبیده جراح ،معاذ بن جبل و سالم هم حرف عمر را تصدیق کردند. - همه شما در کعبه قرارداد ملعونه ای بسته اید و هم عهد شده اید تا بعد از پیامبر، خلافت را از خانواده ما دور کنید . - از کجا میدانی؟ - زبیر، سلمان، مقداد! شما را به خدا و حقیقت اسلام قسم میدهم به ابوبکر جواب دهید. شما این حرف من را از زبان پیامبر نشنیدید که می فرمودند: این پنج نفر چنین قراردادی بسته اند؟ - چرا ... - ابالحسن! به خدا من به خلافت علاقه ای نداشتم. از نظر آباواجدادی هم از تو بالاتر نیستم مردم شتاب زده با من بیعت کردند، من هم ترسیدم فتنه به پا شود. این شد که قبول کردم مسئولیت بزرگی را به من محول کردند که از عهده اش برنمی آیم. کاش مردی قوی تر به جای من عهده دار آن بود. - اگر رغبتی به آن ،نداشتی چرا زیر بارش رفتی؟ با اینکه مطمئن نبودی از پسش برمی آیی - فقط به خاطر حدیثی که از پیامبر شنیدم. مگر ایشان نمی فرمود: اگر امتم متحد باشند گمراه نمیشوند دیدم همه رهبری ام را قبول دارند، من هم پذیرفتم. - بله پیامبر این حرف را زده اند؛ اما من از پیروان پیامبر نبودم؟ سلمان و مقداد و ابوذر و بقیه کسانی که با تو مخالفند، چه؟ نه اینکه فکر کنی از روي حسادت این حرف ها را میزنم ولی اگر بحث قرابت باشد، ما به رسول خدا نزدیک تریم تو خودرایی کردی. بدون مشورت با ما، امور را آشفته کردی و حق ما را غصب کردی چطور به حدیث پیامبر استدلال میکنی در حالی که ما از پیروان بزرگ ایشان هستیم؟ - آخر ترسیدم اگر کنار بکشم بین مردم اختلاف بیفتد و مردم از دین برگردند. من ازروی مصلحت این کار را کردم. - جانشین پیامبر باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟ - خب خیرخواه ، وفادار ،خوش رو ،جوانمرد و آگاه به قرآن و سنت. اینکه حق مظلوم را از ظالم بگیرد قضاوتهایش درست باشد. به دنیا بی رغبت باشد. بخشش بیجا نکند. - اینها که گفتی در وجود من است، یا تو؟ - در تو. - من زودتر مسلمان شدم یا تو؟ در مراسم حج من سوره برائت را خواندم یا تو؟ روز مباهله، پیامبر من و خانواده ام را با خودشان بردند، یا تو و خانواده ات را؟ در غدیر مردم با من بیعت کردند، یا با تو؟ برایش از آیه تطهیر گفتم از دلاوریهای احد و خیبر و احزاب گریه اش گرفت . - همه اینها که میگویی درست؛ اما در هر صورت چاره ای نداری، باید بیعت کنی. - تو در غدیر با من بیعت کردی حالا چه شده که آن روز را یادت رفته است؟ این تویی که باید با من تجدید بیعت کنی. شنیده ام گفته ای من فامیل پیامبرم برای همین باید با من بیعت کنید. حالا من هم می خواهم مثل تو با تکیه به همین نسبت خویشی با پیامبر برای خودم