•᯽📖᯽•
.
.
••
#قصّه_بشنو ••
•ڪتاب:
#طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(پنجاه و چهارم)
از عملیـات فـاو چنـد روزی گذشـته بـود و دشـمن بـا تمام قـدرت بـرای پـس گرفـتن
فــاو تــلاش مــی کــرد... تمام منطقــه فــاو را آلــوده بــه بمب شــیمیایی کــرده بــود،
فریــبرز بــرای دستشــویی از آب هــای جمــع شــده در یــک گــودال در منطقــه فــاو
اسـتفاده کـرده و بعـد از دستشـویی خـودش را خـوب بـا آن آب گـودال شسـته بـود،
کـم کـم دیدیـم قیافـه اش عـوض شـد، خـارش گرفـت و مثـل مـرغ پرکنـده کلافه و
بـالا و پاییـن مـی پریـد، بعـد معلـوم شـد از آب آلـوده منطقـه اسـتفاده کـرده و آن
آب گـودال شـیمیایی بـوده، در آن حالـت وقتـی ایشـان را مـی دیدیـم نمی دانسـتیم
بـه حالـش گریـه کنیـم یـا بخندیـم. بیـن ایـن دو حالـت گیـر کـرده بودیـم. بعضـی
هــم در آن حالــت من که بــه زخــم او مــی پاشــیدند و هــی بــه او میگفتنــد: آخــه
آقـای شـیرین عقـل، فریبـرز جـان تـو نمی دانـی کـه آب منطقـه آلـوده اسـت، خوبـه
کـه از آن آب نـوش جـان نکـردی. والا کار شـما بـا کـرام الکاتبیـن بـود..خدا لعنتت كند صدام!
یـك شـب در منطقـه طلائیه در سـنگر خوابیـده بودیـم كـه ناگهــان آب بــا شـدت
زیــاد وارد ســنگر شــد. مانــده بودیــم كــه اول وســایل مــان را جمــع كنیــم یــا اول
از سـنگر خـارج شـویم. خلاصه پتوهـای مـان را زیـر بغــل زده و از ســنگر بیـرون
پریدیـم. وقتـى رفتیـم بیـرون، متوجـه شــدیم نیروهــاى عراقــى آب را پمپـاژ كرده و
بـه سـوى سـنگرهاى مـا فرسـتاده انـد. فریبرزکه بدخـواب شـده بـود، بــا لحـن غضب
آلـودى گفـت: خـدا لعنتـت كنـد صـدام! تـو روز و شـب حالیـت نیسـت، بابـا سـاعت
یـازده شـب اسـت، بگیـر بخـواب، فـردا هـر غلطـى خواسـتى بكـن!
**
.زدم بیــرون و رفتــم بــالای پــی ام پــی بیــرون ســوله نشســتم. قــاری قــرآن اومــد
کنـارم نشسـت گفـت چـه خبـرا؟ گفتـم یـه کـم قـرآن بخـون حـال مـان خـوب بشـه.
گفـت یـه آیـه مـن میخونـم یـه آیـه تـو بخـون. شروع کردیـم بـه خونـدن قـرآن ، کـم
کـم خمپـاره هـا نزدیـک شـدن و نزدیکـتر... ب دوسـتم گفتـم، آیـه نهایـی رو بخـون!؟
گفـت: بریـم گفتـم، بریـم. شروع کـردم گوشـامو گرفتـم و آیـه، ان اللـه اشتـری مـن
المومنین.....انفسـهم و اموالهـم بـان لهـم الجنـه ...رو خونـد... کـه انـگار یهـوخشم
زدن بــا خمپــاره اونجــا رو هــر دو پریدیــم پاییــن رفتیــم زیــر پــی ام پــی و ســنگر
گرفتیـم... فریـبرز هـم انـگار از دور شـاهد بـود. اونـم پریـد زیـر پـی ام پـی و بـا
خنـده شزوع کـرد بـه خوانـدن شـعرهای طنـز و فکاهـی کـه، خمپـاره هـا قطـع شـد
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•