•᯽📖᯽•
.
.
••
#قصّه_بشنو ••
•ڪتاب:
#طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(صدوپنجم)
عراقی هــا هــر از مدتــی افــرادی را از بيـــرون مي آوردند توی اردوگاه تا به قول
خودشـان تبليـغ بكنند. بيشتر ، پناهنده هـا را مـي آوردنـد . يـك روزیكی از پناهنده ها
آمدتوی اتاق و با بچه ها صحبت كرد . گوشة اتاق يك چهارچوب فلزی برای دستشويي
درست كـرده بـوديم و دورش را هـم بـا گوين سفيد پوشانده بوديم ...
پناهنده كه بادی هم به غبغب انداخته بعد، توی اتاق چرخيدتارسيدنزديك دستشويي
رو كرد به بچه ها و گفت: مي بينم كـه بـرادران بعثـی، خوب ِبِهتون میـرسن! يخچال
هم كه دارين... فریبـرز نـه گذاشـت و نه برداشـت و گفـــت: "اختيار داری ، تازه توی
يخچال هــم ِپرميوه است، درش رو باز كن و از ميوه هاش ميـل کن..."
**
نگهبانـی تـازه كار و بـی تجربـه كـه جدیـداً بـه اردوگاه آمـده بـود و هیـچ شـناختی
از بچه هــا نداشــت، بــه فریــبرز برخــورد كــرد و بــرای آنكــه سر بــه سرش بگــذارد
گفـت: آخـر تـو بـرای چـه بـه جنـگ آمـدی؟ تـو كـه نمی توانی یـك سـنگ كوچـك را
تـكان بدهـی آمـده ای كـه مـرا بكشـی؟... فریبـرز درآمـد كـه: مـن بـا تـو شرط مـی
بنـدم كـه میتوانـم تـو را از جـا بلنـد كنـم و روی دسـتهایم بـرم. مـن و تعـدادی از
بچه هـا كـه دور آن دو جمـع شـده بودیـم بـا شـنیدن ایـن حـرف تعجـب كردیـم؛ چـرا
كـه نگهبـان بعثـی بسـیار درشـت و هیـكل دار بـود و فریبـرز جثـه ای ریـز و ضعیـف
داشـت. نگهبـان عراقـی بـا خنـده تمسخرآمیز گفـت: تـو نمی توانی مـرا تـكان دهـی
تـا چـه رسـد بـه بلنـد کـردن مـن. فریبـرز در جوابـش گفـت: مـن ثابـت مـی كنـم كـه
میتوانـم و وقتــی بلنـدت كـردم یــك بـار هــم بـه دور اردوگاه مــی گردامنــت. اگـر
تـو هـم توانسـتی مـرا بلنـد كنــی بایـد ایـن كار را انجـام دهـی. بالاخره مسـابقه
شروع شــد و فریــبرز زیــر دو پــای نگهبــان را گرفــت و زور زد، امــا هــر چــه كــرد،
نگهبـان از جایـش تـكان نخـورد كـه نخـورد. نگهبـان گفـت: خوب،تـو كـه نتوانسـتی،
حالا نوبـت مـن اسـت. و بـا یـك تـكان فریبـرز را روی دوش خـود گذاشـت و بـرای
دور زدن اردوگاه حركـت كـرد. فریبـرز بـر دوش نگهبـان عراقـی سـوار بـود و لبخنـد
پیروزمندانـه ای بـه لـب داشـت و آن روز همـه شـاهد بودنـد كـه چطـور او بـا جثـه
كوچـك از نگهبـان سـواری گرفـت و كل اردوگاه را بـه حیـرت واداشـت...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•