•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(صدوسی ودوم) .حــاج آقــا دیــن شــعاری، میخواســتم بپرســم شــما شــبها وقتــی مــی خوابیــن، بــا توجـه بـه ایـن ریـش بلنـد و زیبایـی كـه داریـن، پتـو رو روی ریشـتون مـی كشـید یــا زیــر ریشــتون؟...حاجی همیــن طــوری بــه محاســن نرمــش دســت مــی كشــید. نگاهـی بـه آن بسـیجی انداخـت. معلـوم بـود ایـن سـؤال تـا بـه حـال بـرای خـود او پیـش نیامـده بـود و داشـت در ذهـن خـود مرورمـی كـرد كـه دیشـب یـا شـب هـای گذشـته، هنـگام خـواب، پتـو را روی محاسـنش كشـیده یـا زیـر آن.جـوان بسـیجی كـه معلـوم بـود بـه مقصـد خـود رسـیده اسـت، خنـده ای كـرد و گفـت: نگفتـی حاجـی، میخـوای فـردا بیـام جـواب بگیـرم؟ و همچنـان مـی خندیـد. حاجـی تبسـمی كـرد و گفـت: باشـه بعـدا جوابـت رو میـدم. یكـی دو روزی گذشـت. دسـت بـر قضـا وقتـی داشـتم بـا حاجـی صحبـت مـی كـردم، هـان جوانـك بسـیجی از كنارمـان رد شـد. حاجـی او را صـدا زد. جلـو كـه آمـد پـس از سـلام و علیـك بـا خنـده ریـز و زیركـی بـه حاجـی گفـت: چـی شـد؟ حـاج آقـا جـواب مـا رو نـدادی؟؟!!... حاجـی بـا عصبانیت آمیختـه بـه خنـده گفـت: پـدر آمرزیـده! یـه سـوالی كـردی كـه ایـن چنـد روزه پـدر مـن در اومـده. هـر شـب وقتـی میخـوام بخوابـم فكـر سـؤال جنابعالــی ام. پتــو رو مــی كشــم روی ریشــم، نفســم بنــد میــآد. مــی كشــم زیــر ریشـم،سردم میشـه. خلاصه ایـن هفتـه بـا ایـن سـؤال الكـی تـو نتونسـتم بخوابـم. هـر سـه زدیـم زیـر خنـده. دسـت آخـر جـوان بسـیجی گفـت: پـس آخـرش جوابـی بـرای ایـن سـوال مـن پیـدا نكـردی؟... منبـع: نرشیـه ی شـاهد جـوان ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•