•᯽📖᯽•
.
.
••
#قصّه_بشنو ••
•ڪتاب:
#طنزِفریبرز
•بهقلم:ناصرکاوه
•قسمت:(صدوچهل وسوم)
بعـد از عملیـات بـود. حـاج صـادق آهنگـران آمـده بـود پیـش رزمنـدگان برای مراسـم
دعـا و نوحـه خوانـی. برنامـه کـه تمام شـد مثـل همیشـه بچهها هجـوم بردنـد کـه او
را ببوسـند و حرفـی بـا او بزنند.حـاج صـادق کـه ظاهـراً عجلـه داشـت و میخواسـت
جـای دیگـری بـرود، حیلـه ای زد و گفـت: »صـبر کنیـد صـبر کنیـد مـن یـک ذکـر را
فرامـوش کـردم بگویـم، همـه رو بـه قبلـه بنشـینند، سر بـه خـاک بگذاریـد و ایـن
دعـا را پنـج مرتبـه بـا اخلاص بخوانیـد«. همیـن کار را کردیـم. پنـج بـار شـده ده بـار،
پانـزده بـار، خـبری نشـد کـه نشـد. یکـی یکـی سر از سـجده برداشـتیم، دیدیـم مـرغ
از قفـس پریـده!... بخـش فرهنـگ پایـداری تبیـان
***
وقــت نماز صبــح بــود و مرحــوم پــدرم مشــغول خوانــدن نماز ، کــه صــدای درب
حیـاط اومد.حـالا مـن طبـق قـرار قبـل مـی دونسـتم کیـه. پـدرم درحیـن نمازخوانـدن
باصـدای بلنـد گفـت: اللـه اکـبر یعنـی ببیـن کـی در مـی زنـه ، مـن هـم بـدو رفتم در را بـاز کـردم سریع امـدم داخـل خونـه. پـدرم گفـت کـی بـود گفتـم فلانی . میگـه
بیـا بریـم مسـابقه دو... هـا ایخیـن بریـن دو ؟ نـه نیخیـن بریـن دو، ایخیـن بریـن
جبهـه، کـو ورده ای بچـه بوزیلـه، بریـن درسـتون بخونیـن هـی جبهـه جبهـه نکنیـن.
ومـن دراومـدم بـه مرحـوم پـدرم گفتـم توکمونیسـت هسـتی حـالا مـن هـم میـرم
گزارشـت را میـدم و... گفـت چـه چـه ....مـو، کومـو وم ؟ نـه نـه »مـو کومـو نیسـتوم
، شـا کومـو، هسـتین کـه بـرای کمتـون )یعنـی شـکمتون( ایخواهیـن بریـن بسـیج«.
بریـن بریـن هرجـا ایخیـن بریـن سـی کومتـون ) شـکمتون( بریـن سـی یـه مشـت
پوســت هندونــه و نــون خشــکه وووو... خودتونــه بدیــن بکشــته .... مرحــوم پــدرم
بنـده خـدا نمی دونسـت کـه منظـور مـن چیسـت ، فکـر مـی کـرد میگـم تـو شـکمو
هسـتی، دراون دوران جنـگ هرکـس کـه کمـی مخالفـت مـی کـرد لفـظ کمونیسـت
بهــش میدانــد... راوی: روزعلــی محمــودی ازشهرســتان لــردگان
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•