•᯽📖᯽•
.
.
••
#قصّه_بشنو ••
•ڪتاب:
#طنزِفریبرز
•بهقلم: ناصرکاوه
•قسمت:(صدوچهل وهفتم)
حسـن باقـری تـازه فرمانـده نیـروی زمینـی شـده بـود. یـک روز مـن را صـدا کـرد.
مجیــد بقایــی هــم بــود. حســن بــالای پتوهــا نشســته بــود. حســن گفــت، تــو بیــا
بـرو بوشـهر... بـه مجیـد بقایـی نـگاه کـردم. حسـن بـه مـن نـگاه میکـرد و منتظـر
جـواب بـود. چنـد لحظه ای کـه گذشـت حسـن گفـت بـا تـوام. بـه اون چـرا نـگاه
میکنـی؟... مجیـد کـه نـگاه مـن را خوانـده بـود بـه حسـن گفـت: ایـن هیـچ جـا
نمیره . تـا مـن هسـتم بـا منـه. وقتـی هـم کـه مـن نباشـم ان شـاءالله میشـه پرسـنل
تهـران. حسـن از مـن پرسـید نظـر خـودت هـم اینـه؟ گفتـم آره، هرچـی مجیـد بقایـی
ُ بگـه. گفـت متأسـفم بـرات پـر! مگـه دمـت بُه دم مجیـد بسـته اسـت؟...
یـه آمپـول زن بـرا تـو تصمیـم میگیره؟...مجیـد هـم بـه شـوخی گفـت آمپـول زن
بهتـر از شـوفره. خیلـی بخـوان بزرگـت کنـن میشـی آقـای راننـده. امـا مـن اگـه آمپول زن هـم باشـم بـرم تـوی روسـتا یـه روپـوش سـفید بپوشـم همـه بهـم میگـن آقـای
دکــتر! حســن باقــری بــه مجیــد کــه پزشــکی میخوانــد آمپــول زن میگفــت، مجیــد
هــم بــه حســن کــه دوران خدمــت سربازی راننــده جیــپ فرمانــده پاســگاه بــود
میگفـت شـوفر. حسـن رو بـه مـن کـرد و گفـت مـن میـرم امـا بـه حرفـام فکـر کـن.
حسـن رفـت امـا مـن بـا مجیـد مانـدم... بـه نقـل از کتـاب اَم کاکا
***
شـب هـا قبـل خـواب بـا تعـدادی از بچهها مـی رفتیـم پشـت بـام و کنـار بچههایی
کـه در حـال پسـت بودنـد گـپ مـی زدیـم. هـوا سرده بـود. منقلـی را وسـط پشـت
بـام گذاشـته بودیـم و روی چهـار پایـه ای اسـتوار کـرده بودیـم. هـر روز چـوب هـای
جعبههای مهماتـی را کـه خالـی مـی شـد مـی شکسـتیم و مـی ریختیـم تـوی منقـل
تــا گــرم شــویم. روزی 20 تــا جعبــه خــورد میکردیــم. تــوی اتــاق هــا هــم همیــن
منقل ها را گذاشـته بودیـم، بـا ایـن تفـاوت کـه یـک دودکـش هـم برایـش درسـت
کـرده بودیـم. خلاصه شـبی دور هـم جمـع شـدیم کـه شـهید مشـتاقی هـم بـه جمـع
مــا ملحــق شــد. چنــد دقیقهای دور منقــل نشســته بودیــم کــه از تــوی مشــت اش
چیـزی را بـه سرعت ریخـت تـوی منقـل و بـا فاصلـه دور شـد. آتـش الـو گرفتـه بـود،
همـه مـا افتادیـم دنبـال حسـین کـه حسـابی حالـش را جـا بیاوریـم. خـرج تـوپ 156
را تـوی کیسـه بـاروت جـا سـازی کـرده بـود و ریخـت تـوی منقـل، بـه خاطـر اشـتعال
زا بـودن ایـن مـواد همـه مـا را غافلگیـر کـرد. منقـل کـه برگشـت و مـا تـا پاییـن
ساختمان دنبـال او دویدیم...شـهید مدافـع حـرم، حسـین مشـتاقی
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•