•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: •به‌قلم:ناصرکاوه •قسمت‌:(صدوپنجاه ویکم) سـال 1365 در مقـر فرماندهـی بودیـم کـه عراقی ها یـک موشـک سـه متری را بـه سـوی موقعیـت مـا پرتـاب کردنـد. براثـر انفجـار ایـن موشـک در محوطـه مقـر چنـد خـودروی »تویوتـا« آتـش گرفـت و ترکشـی هـم بـه بالستیک ماشـین مـن اصابـت کرد. بعـد از ایـن رویـداد بایـد بـرای انجـام مأموریتـی میرفتیـم، ولـی »بالستیک زاپـاس« نداشـتیم و از طرفـی هـم ماشین‌های دیگـر در حـال سوختن بودنـد در آن شرایط یکـی از رزمنـدگان بـه »نـام اصغـر نقـی زاده« از بچه‌های تبلیغـات لشـگر خـوش سـلیقگی کـرد و هنرمندانه ایـن شـعر را کـه میگویـد، »پشـت سـنگر گشـته پنچـر/ ماشـین فرمانـده لشـگر/ پشـت سـنگر گشـته پنچـر/ ای برادر/ای بـرادر/ جـک نداریـم زاپـاس شـو/ زیـر ماشـینش بذاریـم/ میخـوره بـر بـام سـنگر/ خمپـاره شـص پشـت سرهم/ ای بـرادر/ ای بـرادر/ بایـد بـه شـط خـون شـنا کنیـم/ شـالاپ شـلوپ شالاپ شـلوپ / بایـد کـه بـا قطـار سـفر کنیـم/ تالاپ تلـوپ تالاپ تلـوپ.« و هـان جـا آنرا خوانـد. همیـن مسـاله باعـث شـد تـا روحیـه دیگـر رزمنـدگان بـالا بـرود و جـو روانـی منطقـه عـوض شـود. ایـن شـعر هـم اکنـون بـه عنـوان یکـی از آثـار هـنری زمـان جنـگ بـه شـمار آیـد...راوی: سردارکوثـری ** آقــا مهــدی زیــن الدیــن هــر وقــت می افتــاد تــو خــط شــوخی دیگــر هیــچ کــس جلــودارش نبود.یــک وقــت هندوانــهای را قــاچ کــرد، الی آن فلفــل پاشــید، بعــد بــه یکــی از بچه هــا تعــارف کــرد. او هــم برداشــت، شروع کــرد بــه خــوردن. وقتــی حسـابی دهانـش سـوخت، آقـا مهـدی هـم صـدای خنـده اش بلنـد شـد. بعـد رو کـرد بهــش گفــت: »داداش! شــیرین بــود؟!« منبــع: ســتاد راهیــات نــور ** شـهید غلامرضا قربانـی مطلـق دسـتش را درسـت مثـل بچـه کلاس اولـی بـالا بـرد و بـا جدیـت گفـت: بـرادر احمـد، مـا لیـوان آب خوریمـان جـا مانـده، اشـکالی نـداره؟ خنــده از همــه بچه هــا بلنــد شــد و حــاج احمــد هــم ضمــن لبخنــدی کمرنــگ و نمکین، بــا دســت بــه پشــت راننــده زد و بدیــن ســان، حرکــت رزم آوران اعزامــی از ســپاه خیابــان خردمنــد تهــران بــه ســمت شهرســتان پــاوه آغــاز شــد.راه زیــادی را طـی نکـرده بودیـم و هـر کسـی بـه کاری مشـغول بـود، کـه دوبـاره صـدای غلامرضا بلنـد شـد: بـرادرا توجـه کننـد، بـرای شـادی ارواح شـهدا و رفتـگان ایـن جمـع و بـرای سلامتی خودمـان و بـرادر احمـد... و پـس از مکـث کوتاهـی ادامـه داد: اللهـم رسد هـوا، گـرم زمیـن، لبـو لبـو داغ، آش رو چـراغ، شـلغم تـو بـاغ... محمـد علـی صمـدی پایان... شـادی روح امـام، شـهدا، همـه ی درگذشـتگان، خصوصـا شـهید کاظـم کاوه و پـدر مرحومـش اسـاعیل کاوه و مرحـوم محمـد عاقلـی، بخوانیـد فاتحـه مـع الصلـوات... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•