🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
نود و نهم ...........
بعد اروم گوشه چشمم رو بوسید و منو از خودش جدا کرد . ولی همچنان دستم تو دستش اسیر بود و ول نکرده بود : ببین کیانا ....... حالا که قراره با هم باشیم و زندگی کنیم میخوام همیشه خنده رو لبات باشه و غمگین نبینمت . هر چیزی و هر کاری هم داشتی اول به خودم میگی حتی اگر خدای نکرده بخوای دکتر بری .
بعد اروم در گوشم پچ زد : نشنیدم چشمت رو بانو ......
منم خیلی اروم جواب دادم : باشه ......چشم .
خنده ای اروم کرد و دستم رو اروم گذاشت روی پای خودش و استارت زد : حالا کجا بریم خانومی ؟
از لفظ خانومی که به کار برد قند توی دلم اب شد : هر جا که بشه اولین خریدمون رو انجام بدیم .
کمی رو پدال گاز فشار وارد کرد : ای به چشم عزیزم ......
قبل از اینکه کامل حرکت کنه رو بهش گفتم : ارین .... ممنونم از اینکه خیلی ریلکس هستی و مثل من اضطراب نداری . من دوست دارم همیشه مثل کوه پشتم باشی .
سرش رو کامل برگردوند سمت من و اخم ریزی به ابروهاش داد که چشماش رو خوش حالت تر کرد : توام کم ..... کم خجالتت اب میشه و مثل خودم میشی . حالا ..... حالا ........ حالا با هم خیلی کار داریم عزیزم ....... تا ته دنیا .
از حرفی که زده بود دلم و قلبم و روحم با هم از خوشی داشت منفجر می شد . و از طرفی ته اعماق وجودم یکی بهم ندا می داد : خاک بر سرت کیانا یعنی اینقدر بی جنبه بودی و من خبر نداشتم ...... دو تا قربون صدقه ات رفت مثل خر تیتاپ خورده کیف کردی و بی حیا شدی .
ماشین که وارد خیابون اصلی شد ارین رو بهم گفت : خب ...... خب اول بریم حلقه انتخاب کنیم عزیزم . چون امکان داره طلا فروشی ها بعد از ظهر باز نباشه .
رو بهش کردم و گفتم : ارین جان توام میخوای برا حلقه ...... طلا انتخاب کنی ؟
به سرعت جواب داد : نه عزیزم ..... برای تو باید حلقه و سرویس بگیرم و برا خودم حلقه پلاتین بر می دارم .
با خوشحالی بهش گفتم : پس بیا حلقه ها رو سط برداریم ؟ موافقی .
همون طوری که داشت ماشین رو کنار جواهر فروشی نگه می داشت جواب داد : هر چی تو بخوای عزیزم ..... فقط جان من دیگه ازم خجالت نکش .
با گفتن چشمی هر دو از ماشین پیاده شدیم و همین که ارین کنارم قرار گرفت دستم را قفل دستان مردانه اش کرد . تازه به خودم اومدم قدم تا سرشونه ارین به زور می رسید .
با هم وارد جواهر فروشی شدیم .
بعد از کلی نگاه کردن به جواهرات و زیر و رو کردن سینی حلقه ها بالاخره هر دو نفرمون انگشت گذاشتیم سر یه سط زیبای حلقه که برا خانوم دو ردیف نگین کار شده بود و برای مردش یک ردیف که البته پلاتین بود .
ارین با شوخی حلقه رو از جاش برداشت : کیانا دستت رو بده ...... میخوام ببینم به دستت میاد یا نه ؟
فروشنده هم که انگار از این حرکت ارین بدش نیومده بود گفت : خانوم معلومه همسرتون خیلی دوستون داره . اینجا مشتری میاد خانوم انتخاب نکرده مرده حساب میکنه میره بیرون .
ارین که کمی جدی تر شده بود و دوست نداشت به فروشنده رو بده دستم رو گرفت و حلقه رو اروم در انگشتم فرو کرد اروم در گوشم پچ زد : خیلی به دستت میاد . چون دستات ظریفه هر چیزی انتخاب کنی به دستت میاد عزیزم .
با نگاه کردن به دستم لبخندی از روی رضایت زدم : تو چی ....... از حلقه ات خوشت اومد ارین ؟
لبخندی زد و گفت : حلقه واسه مرد فقط برا اینه که بقیه بدونند این آقا همسر محترم و خوشگلی داره و سمتش نرن . حالا اگر حلقه اش خوشگلم نبود اشکال نداره عزیزم .
از حرفی که زد و احساس مالکیتی که به جونم تزریق کرد حسابی ذوق کردم .
به اصرار ارین یه سرویس طلای نسبتا بزرگ انتخاب کردم که ظرافت خاصی داشت . دلم زیاد راضی به گرفتنش نبود چون هیچ وقت عادت نداشتم طلای زیاد به دست و گردنم اویز کنم . ولی به خاطر حرف ارین که گفته بود مادرش دوست داره چیز خوب و سنگین انتخاب کنیم قبول کردم و خرید طلا تموم شد .
همین یه قلم وسیله کل وقتمون رو تا ظهر گرفت .
همین که نشستیم تو ماشین احساس کردم دلم بدجوری درد گرفت و نا خوداگاه دستم رو گذاشتم رو شکمم .
خودم می دونستم به خاطر پریودم هست ولی ارین با دیدنم سریع گفت : چیزی شده کیانا ؟ احساس میکنم یکم رنگت پرید ؟
با عجله جواب دادم : نه .... چیزی نیست . نگران نشو .
انگاری که چیزی یادش اومده باشه به ارومی گفت : اشکال نداره عزیزم برا همه خانوم ها پیش میاد . تو این دوره باید خیلی به خودت برسی . الانم وقت ناهاره بهتره ببرمت یه رستوران خوب تا بیشتر ضعف نکردی .
نظرتو به نویسنده بگو:
https://harfeto.timefriend.net/16706082802920
۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
🌿 ادامه دارد ...
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نش