シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮ ♡ ╰══✾✾✾══╯ قسمت460 زری با نیش خندی زشت به وارش گفت : _پوله دیگه... چرکه کف دسته ولی برای همین پول آدما چه کارا که نمیکنن... اصلا پول نباشه... آدم به درد هیجی نمی‌خوره... مثلا نمی‌تونه شکم بچشو سیر کنه... نمیتونه براش حتی مادری کنه.... به در گفت ودیوار شنید. ازاین. گوشه وکنایه اش قلبم به درد آمد وسکوت کردم. زری خوب من را شناخته بود، می‌دانست حاضر نیستم بااین پول شکم خود، برادرم و دخترم را سیر کنم، اما یک معضل بزرگ بود، واقعا نازلی رااز بیمارستان به این جا می آوردم، چه طور باید برایش شیر تهیه میکردم با چه پولی زری_خیلی خب وارش در اون چمدون رو بازکن. وارش_چشم خانم. وارش چمدان را باز کرد. دوسه دست لباس از چمدان بیرون آوردو نگاهشان کرد زری _این لباسا مال تو وماهتیساس، قشنگن؟ وارش_خیلی... دست شما درد نکنه خانم.. خدا از بزرگی کمتون. نکنه. فقط این لباسا یکم شبیه به لباسهایی نیست که اون زن رقاص هرشب تو این کافه می پوشه؟ دوزاری ام افتاد، چشمهایم رابیشتر روی حقیقت باز کردم. زری_چرا وارش_خب این لباسا که به درد ما نمیخورن آخه ما..... وارش کمی دیر تر ازمن متوجه خواسته غیر مستقیم زری شد، فورا سمت من سر چرخاند. زری _تصمیم گرفتم، دیگه درصدی کار نکنم، هرچی از درآمد امشب نصیبم شد با شما دوتا نصف... البته اگه قبول کنید این لباسا رو بپوشید زری از من ووارش ، می خواست امشب جایگزین زن رقاص باشیم. زری _موافقید بی پروا و عصبی لب زدم. _نه... نه ما همچین غلطی نمی‌کنیم لبخند زری روی لبش خشک شد... و چرخی در اتاق زد _شرط موندنتون این جا همینه... این لباسا رو بپوشید و جلوی چهار تا مرد برقصید... همین... در غیر این صورت دیگه جایی این جا ندارید... از پولم خبری نیست... سمت وارش رفتم ودستش را گرفتم، از جا بلندش کردم. ولباس های درون چمدان را لگد مال کردم. _ما دیگه این جا نمی مونیم زری_باشه...فکر کردید من لنگ دو زنم که این جا برام. طنازی کنن و مشتری جذب کنن.. نخیر.. اون بیرون ریخته.. من فقط دلم به حال شما آواره ها سوخت زری سمت وارش رفت. _شما دخترای احمق... فکر می‌کنید اون بیرون کسی پیدا میشه که هم بهتون جا برای موندن بده هم یه کار درست وحسابی... زری سمت من آمدو خیره در چشم هایم گفت : _توعه بدبخت... که تا چندوقت دیگه میخواستی بچتم بیاری این جا.... آخر سر مانفهمیدیم این چه فامیلی هست که حاضر شده بچه تازه به دنیا اومده تورو برات نگه داری کنه؟ می دونید یکم قضیتون مشکوکه اما به من چه... من دنبال دوتا زن خوش برو روهستم حالا که تمایل به موندن ندارید خیلی خب برید... زری سمت وارش رفت. _البته فکر میکنم تو با دوستت فرق داری وارش قدر پول روبفهمی اونم به هرقیمتی درسته وارش خانم. _نخیر.. من وارش دوتاییمون، حاضر نیستیم برای پول دست به‌هر کارکثیفی بزنیم... زری خانم هیچ میدونی ما مجبورشدیم اینجا بمونیم وگرنه که همون روز اول رفته بودیم..... وارش دستش رااز دستم کشید، زری متوجه رفتار وارش لبخند شیطانی اش را عمیق تر کرد. .. ☠🚫 ✍نویسنده: ☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂