پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد ۱۵) #‌فصل_اول (آن روز ها) #لباس_روحانیت در ایران معمولا کسانی که به امور د
(خون دلی که لعل شد ۱۶) (آن روز ها) ؟! تمسخر عمامه و علمای دین در ایران به شیوه های مختلف رایج بود و به صورت یک روحیه عمومی جمعی در آمده بود و همه بخشهای جامعه را در برمی گرفت و حتی من هم از این روحیه عمومی در سلامت نماندم. در محله ما شخص معممی به نام شیخ فائقی بود. او مردی فاضل بود که در مجالس،‌ روضه میخواند. عمامه بزرگی بر سر می گذاشت و محاسنی کم پشت بر چهره داشت و الاغی کوچک و تند و تیز سوار می شد. خانه اش در کوچه مجاور کوچه ما بود. او هر روزه سوار بر الاغش از جلوی خانه ما می گذشت و در کوچه ها با سرعت حرکت می کرد. یک روز با دوستانم مشغول بازی والیبال بودم. من به این ورزش بیش از سایر ورزش ها پرداخته ام،‌ هنگام بازی عمامه را برمیداشتم و به پوشیدن همان قبا _که آنهم جزو لباس روحانیون است_ اکتفا می کردم. در حین بازی متوجه شدیم که آقای فائقی سوال بر الاغ از دور با سرعت می آید. بچه ها با هم قرار گذاشتند او را مسخره کنند. وقتی نزدیک شد، همگی _از جمله خود من! _ فریاد زندند :«آشیخ... آشیخ» این کلمه به تنهایی حرف زشتی نیست، چون مخفف «آقا شیخ» است؛ اما وقتی دسته جمعی و با خنده فریاد می شد، نشانه تمسخر داشت. وقتی به ما نزدیک شد، الاغ را سمت ما برگرداند و با عصبانیت به سمت ما آمد. بچه ها گریختند و من برجای ایستادم. از الاغ پیاده شد و نزدیک من آمد. هم مرا و هم پدرم را می شناخت، و هم می دانست که من معمم هستم؛ لذا با لبخندی آمیخته به تعجب و گلایه و با نرمی و مهربانی گفت: شما دیگر چرا سید عزیز؟! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945