eitaa logo
پژوهش های اصولی
300 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
865 ویدیو
121 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد۷) #‌فصل_اول (آن روز ها) #امام_جماعت_مسجد_بازار (بخش سوم) به هیچ گفت و گوی
(خون دلی که لعل شد ۸) (آن روز ها) (بخش چهارم) در تابستان فقط از عبای خاچیه (نوع مرغوبی از عبای تابستان که پارچه آن معمولا با پشم شتر و با دست بافته میشود)، که گران ترین عبا است _که بعد از آن عبای مخلوط (مخلوط پشم و پلی استر) است و بعد از آن هم عبای مکینه (ماشینی)_ و در زمستان هم از عبای نائینی استفاده میکرد، که از عبای ماهوتِ متداول میان علما فاخرتر است؛ اما قبای خود را گاهی به ناگزیر وصله میکرد، چون این دیگر زیر عبا پنهان میماند. پدر همواره به من محبت ویژه ای داشت و در سفر های خود با من مأنوس میشد. پدرم یک بار بینایی خودرا از دست داد، ولی بعداً شفا یافت. درمان چشم خود را در تهران ادامه میداد، سه بار به تهران رفت ولی حاضر نشد کسی جز من به همراهش باشد. سال۱۳۴۲ در قم بودم، پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم. اما رفتن من به مشهد به تاخیر افتاد و علت آن، ماموریتی بود که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام میدادم. به زاهدان رفتم و در آنجا بازداشت شدم. مهم ترین نگرانی من هنگام بازداشت، پدرم بود که بدون من به سفر نمیرفت. به خاطر دارم که در حال بازداشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند. به یاد پدر افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فراگرفت.به خودم گفتم: حال که در هواپیما چنین وضعی دارم، پس وقتی وارد بازداشتگاه شوم، چه حالی خواهم داشت؟ به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد. سپس بار دیگر که به یاد پدرم افتادم. دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگرانی به او فکر میکنم. در دلم حالت دلتنگی و اشتیاق و مهر و عطوفت بود، اما همراه با آرامشی که هنوز شیرینی آن را بروشنی در خاطر دارم. خدای بزرگ را شکر کردم که دعایم را استجابت فرمود و با دادن سکینه و آرامش، به من لطف کرد. این نعمت را تنها کسی میتواند درک کند که بدان رسیده باشد. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۸) #‌فصل_اول (آن روز ها) #امام_جماعت_مسجد_بازار (بخش چهارم) در تابستان فق
(خون دلی که لعل شد ۹) (آن روز ها) زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه عربی داشت. در کودکی، با لهجه عربی نجفی حرف میزده است. با قرآن آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت میکرد. در اواخر عمر، صدایش گرفته بود و من صدای خوش اورا به یادش می آوردم. بر قرائت کلام الله مجید با قرآن اهدائی پدرش مداومت روزانه داشت. شیوه ی قرائت ایشان، مارا در آن کم سن و سالی به خود جذب میکرد. پیرامونش گرد می آمدیم و به تلاوتش گوش میدادیم. ایشان هم از فرصت استفاده میکرد، معانی برخی آیات را برای ما به فارسی ترجمه میکرد و داستان های پیامبران را برایمان بازمیگفت. شیفتگی وافرش به زندگی حضرت موسی(علیه سلام) موجب میشد تا داستان زندگی این پیامبر را با همه جزئیات برای ما شرح دهد. آنچنان با علاقه مندی درباره حضرت موسی سخن میگفت که شوق شنیدن ماجراهای او را در ما بر می‌انگیخت. با دیوان حافظ مأنوس بود و برخی اشعار اورا از حفظ داشت و با آن فال میگرفت. کما اینکه با حدیث نیز آشنابود. حدیثی میگفت و پدر به ایشان اعتراض میکرد که با این حدیث تاکنون برنخورده است، اما ایشان منبع حدیث را برای پدر ذکر میکرد. همچو پدر مناعت طبع داشت، از ناداری خود هرگز با کسی سخنی نمیگفت. همیشه رنج خود را به شیوه های گوناگون پوشیده میداشت. نکات اولیه قرائت قرآن و قواعد زبان عربی را از مادر آموختم کمااینکه روح دلیری و نستوهی را نیز او در من دمید. مادر در بازداشتهای پیاپی من و حملات ساواک به منزل، رنج بسیار کشید؛ اما دربرابر دژخیمان مهاجم، باپایداری و صلابت می ایستاد؛ جوابشان را میداد و با آنها مجادله میکرد. او حتی مشوق من در ادامه ی این راه پر دردسر نیز بود؛ چنان که به موقع بازخواهم گفت. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۹) #‌فصل_اول (آن روز ها) #لهجه_نجفی زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه عربی
(خون_دلی_که_لعل_شد ۱۰) (آن روز ها) (بخش اول) تحصیلات من در مکتب آغاز شد. قسمت چنین بود که پیش از ورود به دبستان، در دو مکتب خانه درس بخوانم. نخستین مکتب را_که در چهارسالگی وارد آن شدم_ یک پیرزن اداره میکرد. من میل به گوشه گیری داشتم و خود را با درس سازگار نمیافتم. شاید_چنان که خواهم گفت_ این به خاطر ضعف بیناییم بود. تصویری که اکنون بیش از هرچیز از این مرحله در ذهنم هست، روش های غلط آموزشی و پرورشی است. هیچ برنامه آموزشی درکار نبود. آنچه بر مکتب خانه حاکم بود، خشونت و سختگیری بی دلیل بود. به یاد دارم گاهی «ملا باجی» به برخی جلسات میرفت و همسایه اش رباب را به جای خود می گذاشت. رباب در پر کردن وقت ما باکار های بیهوده، مهارت داشت! ازجمله این که ما را به صف میکرد و نزد شوهرش _که زمین گیر_ بود می برد. ما یکی یکی از جلوی او رد می شدیم و او با چوبی که در دست داشت، به کف دست های ما میزد! برادر بزرگترم هم در این مکتب با من بود. سال ۱۳۲۳ که پنج شش ساله بودم، پدر مارا به مکتب خانه دیگری فرستاد که در اتاقی در یکی از مساجد بود. هنوز آن اتاق درس را به یاد دارم، که اتاق تاریکی بود. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون_دلی_که_لعل_شد ۱۰) #‌فصل_اول (آن روز ها) #معلم_سخت_گیر (بخش اول) تحصیلات من در مکتب آغا
(خون دلی که لعل شد ۱۱) (آن روز ها) (بخش دوم) شاید هم این تصور ناشی از ضعف بینایی من بوده باشد. این معلم به ما خیلی توجه کرد و ما را به سمت چپ خود نشانید. ما همواره مورد توجه او بودیم. من و بردارم در این مکتب درس «عمّ جزء» را شروع کردیم، که با آموزش حروف الفبای عربی آغاز میشد و پس از آن به آموزش جز سی ام قرآن کریم میپرداختند و از سوره ی ناس شروع می کردند. این معلم، بجز ما، با سایر شاگردان سخت گیر و خشن بود. آنچه امروز از این مکتب در حافظه ام مانده، تندی و خشونت این مرد، و سرما و تاریکی است. من راه خانه تا محل درس را با کفشی طی می کردم که سوراخ بود و زمستان از سورا آن آب و گل وارد می شد و پایم را گلی می کرد. از کارهای عجیبش این بود که روز های پنجشنبه شاگردان را پیش از آنکه مرخص شوند، به صف می کرد و به آنها میگفت: من زیر زبان های شما مهر میزنم، هرکس روز جمعه مقیّد به خواندن نماز باشد، اثر مهر روی زبانش می ماند، وگرنه محو می شود! بعد مهر بر می داشت و در مرکب آغشته میکرد و زیر زبان هر یک از شاگردان را مهر می زد! صبح شنبه قیامت بود. شاگردان در صف می ایستادند، زبان هایشان را برای باز بینی و تفتیش بیرون می آوردند، و برخی هم سخت تنبیه می شدند! من هم با شاگردان در صف می ایستادم و از ترس گریه میکردم. ترسم از کتک خوردن نبود، چون ما را احترام میکرد و نمی زد؛ اما از هول و وحشت این صحنه به گریه می افتادم. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۱) #‌فصل_اول (آن روز ها) #معلم_‌سخت_‌گیر (بخش دوم) شاید هم این تصور ناش
(خون دلی که لعل شد ۱۲) (آن روز ها) (بخش اول) دهه ی ۲۰ با کنار گذاشتن رضا خان از قدرت در سال۱۳۲۰ آغاز شد و با جریان مصدق در سال۱۳۳۰ به پایان رسید. در این دهه، خطر کمونیسم در ایران _به ویژه پس از واقعه آذربایجان_ بالا گرفت. قدرت حاکمه برای مقابله این خطر، میدان را برای برخی فعالیت های دینی باز کرد. در همین دهه، نخستین مدرسه جدید دینی به نام «دارالتعلیم دیانتی» در مشهد تاسیس شد. مدریت آن را میرزا حسین تدیّن برعهده داشت که اهل کرمان و ساکن مشهد بود. وقتی من رئیس جمهور بودم، به دیدنم آمد. این مدرسه را گروهی از مومنان خیّر تاسیس کردند، که یکی از آنها شیخ غلامحسین تبریزی، همدرس و هم مباحثه ی شیخ محمد خیایانی در تبریز، و یکی از علمای موفق در امر تبلیغ بود. این مدرسه، یک دبستان کامل، شامل اول تا ششم بود. شش ساله بودم که وارد این مدرسه شدم و مرا در کلاس اول نشاندند. برادرم را که ده سال داشت هم در کنار دانش آموزان سال چهارم نشاندند. خاطرم هست که من در سه سال اول احساس عقب افتادگی در دروس را داشتم، سپس در سال های چهارم و پنجم و ششم شاگرد اول کلاس شدم. علت این دگرگونی برای من روشن نبود، ولی چند سال پیش حقیقت را کشف کردم. یادم آمد که سال چهارم در ردیف جلوی کلاس نشستم و دیگر آنچه معلم بر روی تخته سیاه مینوشت می دیدم؛ و در نتیجه آنچه را میگفت، درمیافتم. در سه سال پیش از آن، دور تراز تخته سیاه می نشستم و به سبب ضعف بینایی، نوشته هارا نمیدیدم؛ درنتیجه، درس درس معلم را هم نمیفهمیدم. هنوز آن روز درخشان را که درهای دروس بر رویم گشوده شد، به یاد دارم. زنگ اول آن روز، درس حساب داشتیم و من توسط معلم خیلی تشویق شدم. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد ۱۲) #‌فصل_اول(آن روز ها) #آن_روز_درخشان (بخش اول) دهه ی ۲۰ با کنار گذاشت
(خون دلی که لعل شد ۱۳) (آن روز ها) (بخش دوم) این نکته‌ی آموزشی و تربیتی است که من در زمان تصدّی ریاست جمهوری، در مصاحبه ای به مناسبت افتتاح سال تحصیلی جدید، معلمان را به آن توجه دادم. در این مدرسه، در تجوید قرآن کریم و تلاوت با صدای خوش، زبانزد بودم. در‌ مراسم دبستان و مراسم استقبال از شخصیتهایی که به مدرسه می آمدند، قرآن تلاوت میکردم؛ از جمله در حضور آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی قرآن خاندم. ایشان در اواخر دهه ۲۰ به مشهدآمد (۱۳۲۹یا۱۳۳۰)و مدرسه ب استقبال ایشان رفت. من در آن هنگام دوازده ساله بودم. هنوز به یاد دارم آقای کاشانی با عده ای از علما نشسته بود، اما چهره آن علما در ذهنم روشن نیست؛ چون چشمم ضعیف بود. همچنین در آغاز ورود آیت الله حاج حسن قمی به مشهد پس از وفات پدرش، درحضور ایشان قرآن خواندم. برخی از موسسان مدرسه، مقلّد یکی از شاگردان جلو آمدیم و قرآن و برخی محفوظات دینی خود را خواندیم. من از ایشان جایزه گرفتم و هنوز هم به یادم هست که کتاب«تعلیمات دینی» تالیف سید حسام الدین فال اسیری شیرازی بود. بعد ها این نویسنده را دیدم که به مشهد تبعید شده بود و گهگاه به نزد پدرم می آمد. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد ۱۳) #‌فصل_اول (آن روز ها) #آن_روز_درخشان (بخش دوم) این نکته‌ی آموزشی و ترب
(خون دلی که لعل شد ۱۴) (آن_روز_ها) قرآن را از کودکی نزد مادر،‌ و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دوره ای قرائت را در منازل مدریت میکرد،‌ آموختم. پدر، من و برادرم را به یک مرد مومن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد. او به ما احترام میگذاشت. باآنکه مردی پنجاه ساله بود، پشت سر مااز در خارج میشد و ما را دو طرف خود مینشانید. من نزد او قرآن میخواندم و او قرائت مرا تصحیح میکرد. یک روز به ما گفت: شما دیگر به مرحله ای رسیده اید که من نمیتوانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را جلو ببرم. به ما توصیه کرد که پیش استاد او «ملا عباس» برویم که در سن هفتاد سالگی در صحن حرم رضوی تدریس میکرد. رفتیم و نزد آن مرد درس خواندیم. از ویژگی های او این بود که به نسخه ی قرآن چاپ هند مقید بود و اعتقاد داشت که نسخه هندی با وجود دشواری رسم الخطش، نسخه ای صحیح است. همچنین از جمله ی خصلت های او، تقید به سنت سلام کردن، هم در آغاز دیدار و هم خداحافظی بود؛ درحالی که در ایران رسم شایع این است که تنها در آغاز دیدار سلام کنند و هنگام خداحافظی جملات فارسی دیگری را به کار ببرند. نزد او کتاب تجوید را خواندیم که به فارسی است و تالیف سید محمد عرب زعفرانی. این سید محمد، عرب و ساکن مشهد بود، که استاد مُقری ما «ملا عباس» هم شاگرد او بوده است. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۴) #‌فصل_اول (آن_روز_ها) #آموزش_قرآ‌ن قرآن را از کودکی نزد مادر،‌ و سپس
(خون دلی که لعل شد ۱۵) (آن روز ها) در ایران معمولا کسانی که به امور دینی اشتغال دارند،اعم از طلاب و اساتید و مبلغان، عمامه بر سر میگذارند. عمامه، نماد وجود آن طایفه ای است که در دین تفقّه میکنند. دین را تبلیغ میکنند و در برابر مخالفان دین می ایستند. از همین روی، دست نشاندگان استعمار و مبلغان لائیسیسم، با عمامه جنگیده اند. رضا شاه دستور داد عمامه هارا بر دارند و کلاه پهلوی بر سر بگذارند. پسرش از این تصمیم شکست خورده، عقب نشینی کرد اما دستگاه حاکمه نقشه کشید تا یک روحیه عمومی ایجاد کند و عمامه را مورد تحقیر و استهزا قرار دهد. در کودکی وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم عمامه گذاشتم. علت عمامه گذاری زود هنگام آن بود که در آن دوران مردم عادت به پوشاندن سر داشتند. طبیعتا پدر حاضر نبود که ما کلاه پهلوی به سر بگذاریم؛‌ بنابر این چاره ای جز عمامه نبود. عمامه مارا مادر می بست. تحت الحنک _‌دنباله ی پارچه عمامه_ راهم که معمولا در سمت چپ می گذارند،‌ ایشان درسمت راست می گذاشت. ما از زمان کودکی با پدیده ی مسخره کردن عمامه مواجه بودیم. آنقدر کلمات تمسخر آمیز شنیدیم که این پدیده برایمان عادی شده بود و لذا به علت آن نمی اندیشیدیم. فقط وقتی بزرگ شدم و به حافظه ام مراجعه می کردم،‌ و شگفت زده می شدم. هیچ معممی_‌چه کوچک و چه بزرگ_ از این پدیده در امان نمانده بود. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد ۱۵) #‌فصل_اول (آن روز ها) #لباس_روحانیت در ایران معمولا کسانی که به امور د
(خون دلی که لعل شد ۱۶) (آن روز ها) ؟! تمسخر عمامه و علمای دین در ایران به شیوه های مختلف رایج بود و به صورت یک روحیه عمومی جمعی در آمده بود و همه بخشهای جامعه را در برمی گرفت و حتی من هم از این روحیه عمومی در سلامت نماندم. در محله ما شخص معممی به نام شیخ فائقی بود. او مردی فاضل بود که در مجالس،‌ روضه میخواند. عمامه بزرگی بر سر می گذاشت و محاسنی کم پشت بر چهره داشت و الاغی کوچک و تند و تیز سوار می شد. خانه اش در کوچه مجاور کوچه ما بود. او هر روزه سوار بر الاغش از جلوی خانه ما می گذشت و در کوچه ها با سرعت حرکت می کرد. یک روز با دوستانم مشغول بازی والیبال بودم. من به این ورزش بیش از سایر ورزش ها پرداخته ام،‌ هنگام بازی عمامه را برمیداشتم و به پوشیدن همان قبا _که آنهم جزو لباس روحانیون است_ اکتفا می کردم. در حین بازی متوجه شدیم که آقای فائقی سوال بر الاغ از دور با سرعت می آید. بچه ها با هم قرار گذاشتند او را مسخره کنند. وقتی نزدیک شد، همگی _از جمله خود من! _ فریاد زندند :«آشیخ... آشیخ» این کلمه به تنهایی حرف زشتی نیست، چون مخفف «آقا شیخ» است؛ اما وقتی دسته جمعی و با خنده فریاد می شد، نشانه تمسخر داشت. وقتی به ما نزدیک شد، الاغ را سمت ما برگرداند و با عصبانیت به سمت ما آمد. بچه ها گریختند و من برجای ایستادم. از الاغ پیاده شد و نزدیک من آمد. هم مرا و هم پدرم را می شناخت، و هم می دانست که من معمم هستم؛ لذا با لبخندی آمیخته به تعجب و گلایه و با نرمی و مهربانی گفت: شما دیگر چرا سید عزیز؟! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۶) #‌فصل_اول (آن روز ها) #شما_‌دیگر_‌چرا_‌سید؟! تمسخر عمامه و علمای دین
(خون دلی که لعل شد ۱۷) (آن روز ها) (‌قسمت اول) این جو، نتیجه ی نقشه ی حساب شده ای برای جداسازی روحانیون از جامعه و زندگی مردم بود، و برای این منظور، از شایعات بهره می جستند. هنوز هم به یاد دارم که این شایعه میان مردم رواج داشت که گروهی از روحانیون اطراف مشهد، مجلس شبانه ای بر پا کردند، و در سماور عرق ریخته اند، و در قوری، مشروب و مشغول مستی و عربده کشی بوده اند! بسیاری از مردم می گفتند ما این صحنه را با چشم خود دیده ایم! برخی می گفتند ما از کسانی شنیدیم که با چشم خود دیده است! ساختگی بودن این داستان پیدا است. خب، چرا شراب و عرق را به این صورت گذاشته بودند؟! چه دلیلی داشت در فضا و در انظار مردم، در چنین جلسه ای بنشینند؟! سر تا ته داستان، حکایت از دروغ بودن آن دارد. با این همه، من آن را از خیلی ها شنیدم و همه می گفتند: دیده ایم! یا از کسی که دیده شنیده ایم! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۷) #‌فصل_اول (آن روز ها) #جنگ_شایعه_ها (‌قسمت اول) این جو، نتیجه ی نقشه
(خون دلی که لعل شد ۱۸) (آن روز ها) (بخش دوم) روحانیون مسئولیت دفاع از اسلام را در برابر هرگونه انحراف در جامعه دارند، وظیفه خود میدانند که علیه سلطه ی هر ستمگر یا بیگانه ای بر جامعه ی اسلامی مبارزه کنند. آنان بر مبنای این مسئولیت، در تاریخ معاصر ایران مواضع سر سختانه ای در برابر اشغالگران و طاغوتها و خودکامگان داشته اند. در عصر جدید، موضع میرزای قمی در قبال روس ها، از این جمله است. او در زمان عباس میرزا پسر فتحعلی شاه که با روس ها میجنگید، فتوای مشهور خود را در رساله اش به نام رساله عباسیه صادر کرد. عباس میرزا نسبتا فرد صادق و درستی بود و خائم به میهن نبود. همچنین موضع مرجعیت دینی در واقعه تنباکو و یا موضع علمای دینی در «جنبش مشروطه» همچنین برای نمونه، موضع مرحوم مدرس را در نظر بگیرید. مدرس در دومین دوره ی مجلس شورای ملی با معرفی مراجع نجف، به عنوان یکی از پنج فقیهی که حق ممانعت از تصویب قوانین مخالفت شریعت اسلام را دارا بودند وارد مجلس شد. در دوره سوم مجلس نیز مدرس از شهر تهران نامزد نمایندگی شد و بیشترین تعداد آراء انتخاب کنندگان را بدست آورد، و به همین ترتیب در انتخابات دوره چهارم، پنجم و... که در دوره ی پنجم، حکومت و قدرت از قاجاریه به پهلوی منتقل شد. مدرس با این امر وهمچنین بعدا با عملکرد رضا خان پهلوی نیز مخالفت کرد. درانتخابات دوره ی هفتم، مدرس خود را نامزد میکند؛ ولی نتیجه آراء که بیرون می آید، یک رأی هم برای مدرس دیده نمیشود! مدرس صدای خود را بلند میکند و میگوید: من خودم به خودم که رأی دادم،‌ پس ‌همان یک رأی خودم چه شد؟! 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۱۸) #‌فصل_اول (آن روز ها) #جنگ_‌شایعه_‌ها (بخش دوم) روحانیون مسئولیت دفاع
(خون دلی که لعل شد ۱۹) (آن روز ها) (بخش سوم) از این نمونه در میابیم که روحانیون از نفوذ گسترده ای برخوردار بودند و موضع گیری هایشان بر اساس اصولی بوده که امت اسلامی به آن اعتقاد داشت و مقدس میشمرد و در راه آنها از جان دریغ نمی ورزیدند این اصول ستم و غارت و چپاول و تسلیم در برابر بیگانه را مردود میشمارد. از این روی طاغوتیان برای منزوی کردن روحانیت در جامعه و جدا کردن آنها از همه ی عرصه های زندگی -از جمله زندگی سیاسی- نقشه میکشیدند. آنها برای رسیدن به این هدف، به هر راهی، حتی کشتن و زندانی و تبعید کردم علما متوسل شدند. در سال ۱۳۱۴ فاجعه‌ی مسجد گوهرشاد رخ داد، که طی آن بسیاری از مردم را کشتند و شمار بسیاری از علما نیز دستگیر شدند که افزار زیر از جمله آن بودند: سید هاشم میر دامادی (پدر بزرگ مادری من )، سید علی اکبر خوئی (پدر آقای خوئی، که تقریبا بیست سالی از پدر من مسن تر بود و با پدرم و خطبه ی عقد ازدواج پدرم و خود من را ایشان خوانده بود و از شاگردان آخوند بود)، سید عبدالله شیرازی شیخ صاحب‌الزمانی ارومیه ایی، حاج محقق (پدر دکتر مهدی محقق )، شیخ اسماعیل تائب (صاحب رسائل عرفانیه). حاج آقا حسین قمی هم که برای نصیحت رضا شاه به تهران رفته بود دستگیر شد و به خارج از ایران تبعید گردید. ضمنا پدرم در حال رفتن به مسجد بوده که در راه به یکی از دوستانش برخورد می‌کند و او با آگاه ساختن ایشان از اتفاقاتی که در مسجد گوهر شاد رخ داده بود، ایشان را از رفتن منصرف کردند. بله نزدیک بیست عالم را در حادثه گوهر شاد دستگیر کردند. من پس از انقلاب گفتم پرونده هایشان را برایم بیاورند ببینم. دیدم زیر تصاویر عبارت «جرم سیاسی» نوشته بودند، یعنی دخالت در سیاست ! رژیم پهلوی بر محور جدایی میان دین و جامعه بنا شده بود. «یادداشتهای فردوست» این مطلب را به خوبی روشن میسازد. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945