به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۵ به اتاق بچه‌ها رفتم. راستین هنوز خواب بود. پتو را
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 زیبای نستوه کلم‌پلو را دم کردم. از راستین خواستم صدای لپ‌تاپ را کم کند. به اتاق رفتم. پرده‌ی حریر را کنار زدم. نور خورشید اتاق را روشن کرد. نشستم کف اتاق. مچ دست را روی چشم گذاشتم... با لاله از کلاس استاد جهانی بیرون آمدیم. لاله بند کیف را روی شانه مرتب کرد: چقد حرف میزنه جهانی! مخم‌و خورد. _پس بیاد سر کلاس تو رو نگاه کنه؟ درس میده دیگه. پوزخند زد: چرت میگه فقط. لبه‌ی مقنعه‌ام را صاف کردم: این‌و در مورد همه‌ی کلاسا میگی. کی مجبورت کرده درس بخونی لاله؟ ریز خندید: مگه دروغ میگم؟ هی... از بیکاری درس می‌خونم. صدای اذان مسجد دانشگاه آمد. گفتم: من میرم نمازخونه. _برو مسجد. بیرون یه هوایی به کله‌ات می‌خوره. چی می‌خوای تو اون دخمه؟! منتظر جوابم نماند. گفت: از گشنگی چشام نمی‌بینه. بریم ناهار؟ بعد منم میام نماز می‌خونیم. نمازخانه و سلف توی زیرزمین بود. لاله به آسانسور اشاره کرد: چه شلوغه! سگ صاحابش‌و نمی‌شناسه. رفتیم طرف راه‌پله‌‌. طبقه‌ی همکف نرسیده، بوی زحم ماهی از پله‌ها بالا آمد. بینی‌ام را گرفتم: من ناهار نمی‌خوام. لاله رفت سلف. بعد از نماز دراز کشیدم. کیف زیر سرم لرزید. موبایل را درآوردم. خانم حسینی پیام داده بود:"عزیزجان جلسه افتاد برای امروز. می‌تونی بیای؟" نوشتم: "سلام همون ساعت؟" سریع جواب داد: "بله". "ببخشید امروز دانشگاهم". دیگر چیزی نگفت. موبایل را توی جیب بغل کیف انداختم. توی آفتاب چشم‌هایم گرم شد. خواب و بیدار بودم. چندنفری نزدیکم نشستند. بوی کرم‌پودر و پنکیک جای بوی ماهی را گرفت. صدای تودماغی سعیده چرتم را پاره کرد ولی چشم بازنکردم. _چیطوری خط چِش می‌کشی؟ من نمی‌تونم یه خط ساده بکشم. عین منگلا دستُم کج میره. پیس پیس اسپری آمد. بوش پیچید توی بینی‌ام. عطر جویسی ماریا را شناختم. جواب سعیده را داد: کاری نداره بدبخت. جای چت با اسی، بیشین جلو آینه تمرین کن. _ایشششش. کی حوصله داره هی بکشه و پاک کنه؟ تو یادُم بده تا... ماریا پرید وسط حرفش: گشادبازی درنیار. اگه می‌خووی باید تمرین کنی. دوباره اسپری زد. گاز پیچید توی بینی‌ام. داشتم خفه می‌شدم. آرنج را خم کردم روی صورتم. برای چندثانیه ساکت شدند. تکان نخوردم. سعیده گفت: چی‌کار میکنی! خفه‌مون کردی. _هه! روزبهان‌و خواب برده. جم نمی‌خوره. عطر جویسی تا مغزم رفت. صدای تو دماغی سعیده کیپ شد: حالا یه بار جلو من بکش ببینم چطوریه؟ صدای خرت و خرت آمد. فکر کردم ماریا کیف آرایشش را به هم می‌ریزد. _چشام ریده. دستمال داری سعید؟ دلم می‌خواست چشم باز کنم و بگویم: دل و جگرت بالا باید با این حرف زدنت. کیش کیش صدا آمد. انگار یکیشان دراز کشید. سعیده خمیازه کشید: دستمالُم کجا بود! ساکت شدند. تق و توق ضعیفی می‌آمد. حتماً ماریا داشت به صورتش می‌رسید. سعیده گلو صاف کرد: چه قشنگ شدی! _نچ. روزبهان‌و ببین. خط بکشه محشر میشه. حتی یه خط محو. احساس کردم فهیمه نیم‌خیز شد. صدایش نزدیک‌تر می‌آمد: جون من بکش براش. ببینم چی جوری میشه! تا خوابه بکش. ماریا دوباره نچ کرد: این چادریه. یه شری رُو می‌گیره. سعیده مدل برای یادگیری پیدا کرده بود، باز اصرار کرد: بکش عامو. ای که خوابه. خوب بود دست روی دهان گذاشته بودم وگرنه خنده‌ام همه چیز را لو می‌داد. قلم‌موی سرد و خیس پشت پلکم کشیده شد. چشم باز کردم. ماریا از جلوی صورتم عقب رفت. چشم‌های باریکش ترسیده بود. تند گفت: گه خوردم. پاک میشه به خدا. گفتم: بلانسبت خدا. چرا قاتی پاتی همه چی میگی؟! وقتی دید عکس‌العملی به خط چشم نشان ندادم، باز جلو آمد: الآن پاکش می‌کنم. تقصیر این شد. سعیده گفت: حالا دیگه او چیشش‌ام بکش. نگاه ماریا سوالی شد. بلند شدم و نشستم. ترس ماریا ریخت. آدامس را یک ور دهان انداخت: راحت پاک میشه. خمیازه کشیدم: تو روحتون که نذاشتین بخوابم. ماریا آدامس بادکرده‌اش را ترکاند: بذار. جون من! چیزی نگفتم. دوباره دست به کار شد. کارش طول کشید. از لای آن یکی چشم ساعتم را نگاه کردم: زود باش کار دارم. صورت را عقب برد. چشم‌هایش برق زد: یه دم پرستویی خوشگل کشیدم. با لبخندی معصوم نگاهم کرد. درست مثل اسم شناسنامه‌ایش معصومه: خیلی نازی الهه! چهارزانو نشستم: تا صب بشینم شما نگام کنین؟ بده پدت‌و. سعیده باز لوس شد: می‌خوای پاکش کنی؟! صورتم را چین دادم: نه پس. عنتر منتر شمام مگه؟ ماریا گردن کج کرد: حداقل یه عکس بگیرم ازت. موبایل را دستش دادم. عکس گرفت و میان نچ‌نچ کردن‌های سعیده زحمتش را پاک کرد. لبخند زد: ببخشید. خواستم موبایل را توی کیف بگذارم، یک پیام رسید. با دیدن اسم حسینی، زود بازش کردم. "باید حتما باشی. جلسه افتاد امشب بعد مراسم". کپی یا انتشار به هر شکل حرام است❌ رواق بهشت، گروه تحلیل رمان الهه‌ی نستوه https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 تحلیل کنید تا خستگیم دربره🌷 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯