🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
برگ۲۳
سینی را گذاشتم جلوی مامان. بخار از استکانها بلند میشد. بوی بهارنارنج هم.
پاهایش را دراز کرد: گفتی آخر هفته میام. آخرهفتهت شد یه ماه!
قاب بابا را از طاقچه برداشتم. مامان چشمهایش را بست. ابروهایش رفت بالا. نشستم کنارش: باز زانوته؟
چشمهایش هنوز بستهبود: ها. ای دیگه پا نمیشه بَری من.
دست برد از کشوی میز تلویزیون پماد درآورد: الهه! والا! زانو منو چرب میکنی؟
_چرا نه مامان!
دیکلوفناک را باز کردم. نشستم زانوی مامان را پماد زدم. پلکهایش را فشار داد. دندانهایش را چفت کرد. دلم برایش ریش شد.
تو اتوبوس جایم تنگ بود. پاهایم را جمع کردم. لاله با پشت دست خمیازهش را پنهان کرد: چقد وول میخوری!
زانوهایم را ماساژ دادم: جای پام نیس.
نرگس از بین دو تا صندلی جلو نگاهمان کرد: کدومتون پا میزنید تو کمر من.
لاله گفت: یه بار الهه پاشو جم کرد فقط.
نرگس بیشتر چرخید سمتمان: نه. الهه نبوده.
لاله چشمغره رفت: تو که مطمئنی چرا میپرسی پس؟!
نرگس سرش را آورد کنار پنجره. چشمک ریزی زد: داداشمم اومده.
انگار سر شانهم نبض میزد. دلدل میکرد. از زیر چادر دستم را سرشانهام رساندم. چیزی نبود.
لاله زد به پهلویم: المجلسُ لاپچپچو.
خندیدم: من کی حرف زدم؟
_نخند مسواک گرون میشه.
دهانم را بستم. خجالت کشیدم.
سرم را تکیه دادم به پنجره. با زبان فاصلهی بین دندانهایم را لمس کردم. ته دلم ناراحتی مثل عنکبوت تار بست. چشمهایم را روی هم گذاشتم. لاله باز زد به شانهام: قهر کردی! بیجنبه دارم شوخی میکنم.
_بذار بخوابم. خستهام.
_تو نبودی میگفتی خوابم نمیبره تا نرسیم مشهد؟!
چادر کشیدم روی صورت: بذار یه کم خستگی چشامو بگیرم.
محکم چادرم را کشید. چشم باز کردم. نرگس داشت نگاهمان میکرد.
لاله چادرم را ول کرد: خیلهخب. لوس ننر! والا ما از بچگی هرچی میخندیدم همینو بهمون گفتن.
از خودم دلچرکین بودم. نباید بهم برمیخورد. میخواستم تک باشم. کارهایم خاص باشد اما رد شدم.
لاله خودش را جمع و جور کرد. آمده بود دستش که توجیهش را باور نکردم.
سر را تکیه داد به بازویم: حیف اون سفر لارج دانشگاه نبود؟ ول کردم با تو اومدم!
_من گفتم بیا؟
_نه! دلم گفت.
_پس منتشو سر دلت بذار.
_خب دلم گفت نباید الهه رو تنها بذاری.
شانه بالا انداختم: الهه هرچی تنهاتر راحتتر.
کمی ازم فاصله گرفت. جوری نگاهم کرد که دل سنگ برایش آب میشد. زیرچشمی زل زدم بهش. به دقیقه نرسیده کم آورد: خیلهخب توام! نباید میاومدم.
با سر اشاره کرد به صندلی جلویمان: تا این دختره تا خود مَشَد زیر گوشت داداشم داداشم کنه برات.
لبم را بردم تو. خودش را کشید بالا. روی صندلی جاگیر شد: ببینم تو هم میتونسی فاز عرفانی بگیری و با پات درددل کنی؟
جا خوردم. دستهایم شل شد. لاله افتاده بود روی دور. همینطور داشت حرف میزد. با پیازداغ بیشتر: ببخشید که به خاطر من دارید اذیت میشید. حلالم کنید که جاتون تنگه.
با دست آب نداشتهی دماغش را گرفت: اوه!
ماتم برد. از نیمرخ نگاهم کرد: ببین اینا رو تو خواب شنیدم. بعد این دختره جلو روم با تو حرف میزنه فکر میکنه من کرم.
زانوهایش را آورد بالا: دیوونه با پاتم حرف میزنی تو؟!
نرگس برگشت طرفمان: دیدی الهه نیس؟
لاله گفت: آره.
کارد میزدی خون نرگس درنمیآمد. نگاهی به من کرد. برگشت سرجایش.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯