🔺 طرف تو صف آسیاب از گندم ديگران و از جو ديگران برمی‌داشت ومیریخت توی توبره خودش ی نفر گفت داری چکار میکنی؟ گفت مگه نمیدونی من دیوونه ام؟ و طرف به اون گفت اگه دیوونه ای چرا یبار از توبره ی خودت تو توبره ی ديگران نریختی؟ 👈داستان ابلهانی که لخت میشن