✍
#داستانی مفید
برای متقاعد سازی نوجوان شما
که عصبانیت و تند خویی آنی خودش را مدیریت کند ....
🔹استادی می گفت:
تابستان سال ١٣٨٩ بود. در حال رانندگی بودم و حواسم پرت بود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت:
هی الاغ حواست کجاست؟!
🔸همانطور با سرعت رفت
پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم.
🔹شیشه های هر دو تامون پائین بود.
یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم.
🔸گفتم: آقا میدونستی
الاغ ماده هست و خرها، نر هستند؟!! تو باید به من میگفتی خر !!!
🔹دوم اینکه اگه من الاغم،
حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم !!!
🔸سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم ...
🔹یک لبخندی زد و سه بار گفت
معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش.
🔸بااشاره اون،
هر دو تا کناری ایستادیم
و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد !
🔹یعنی میشد این موضوع
تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.
🔷کانال
با
#امام_خامنه_ای تا
#ظهور
#تبیین مواضع و حمایت از
#ولایت و
#رهبری
http://eitaa.com/joinchat/2967404544C78b06dcbee
2⃣5⃣