. [ از خطوطۍ ڪه مـن میخوانم ] هنگـامۍ ڪه ورق ڪتاب را مےخواسـت بـرگرداند سَـر انگشتـش را بـه تیـزۍ لبـه ورق مےگذاشـت و آنچنـان با ملاحـضه بَـرمی گـرداند ڪه گوشـه ورق شڪسته نـشَود و هیچگـاه ڪتـابۍ ڪه در دست او بـود نـه ڪنج ورقـش تـا خورده بـود و نه جایۍ از آن سیـاه و چـڪین شده بود و نه شیـرازه اش از هَـم گسیخته بود. •| فضیلت هـای فراموش شده، شرحال حاج ملا عباس تربتی ص۱۴۰ ،قسمت پاڪیزگۍ،هوشمندے درایت به قـلم حسینعلۍ راشد |• .