~
🍃♥️
#عشقبازیباامواج
زندگینامهی داستانیِ
#غواصشهید
«
#امیرطلایی»🕊
#قسمتبیستُپنجم
♥️🕊
هوا سرد بود. نیمههای شب، اوایل زمستان و تمرینات فشرده غواصی.
خستگی هم به همه اینها اضافه میشد. گاهی از شدت سرما دندانها به سرعت روی هم میخورد تا حدی که فک بعضی از بچهها از جا در میرفت.
یکی از بچهها آنقدر فکش از جا در رفته بود که عادت کرده بود. یعنی به محض وارد شدن درآب فکش در میرفت و باید جایش میانداختیم. آخر سر چون راضی نشد از گردان غواصی بیرون برود مجبور شدیم فکش را با چفیه
ببندیم که وقتی وارد آب میشود کمتر روی هم بخورد و اذیت شود. در این
شرایط برای اینکه بچهها بتوانند کمی داخل آب بمانند تا دمای بدنشان کمی
با دمای آب سازگار شود یک قاشق مرباخوری عسل دهان هر کدام میگذاشتیم. سختی زمانی بیشتر میشد که از آب بیرون میآمدیم باید سریع
لباسهای غواصی را بیرون می آوردیم.
بیرون آوردن لباسهای غواصی به خاطر تنگی، کشی بودن و خیس بودن طول میکشید، باید می نشستیم زمین و آرام آرام آنها را از تنمان بیرون میکشیدیم. بدنی که ساعتها در آب دست
و پا زده توانی برای ایستادن نداشت و سرمای هوا و ضعفی که به خاطر شنای
زیاد بر بدن غالب میشد در کنار لرزش شدیدی که چهار ستون بدنت را درگیر کرده بود، اجازه این کار را به فرد نمیداد. دستها از شدت خستگی و سرما کبود شده بود و می لرزید و لباس خیس از دست در میرفت. هر چه مدت تعویض لباس بیشتر طول میکشید لرزش تنت بیشتر می شد و احتمال مریض
شدن و جا ماندن از تمرنیات فردا بیشتر بود. شاید
نه که قطعا سختترین
قسمت کار همین جا بود. اینجا بود که بعضی از بچهها خودشان را خیلی خوب
نشان میدادند. همانهایی که نور بالا میزدند و شبها و روزهای عملیات قبل از بقیه آسمانی میشدند.🕊
یکی ازهمانها امیر بود.
#امیر برای این لحظات
ابتکار جالبی به خرج داده بود.
روزها با یکی دو نفراز بچهها نخلهای خشکیده روستای خسرو آباد که محل
اسکانمان بود، را جمع میکردند و زیر یک بشکه آب میگذاشتند. قبل از اینکه
وارد آب شویم چوبهای زیر بشکه را آتش میزدند، تا وقتی بیرون میآییم، آب مالیم شده باشد. از آب که بیرون میآمدیم همگی دور بشکه جمع می شدیم. در آن شرایطی که هر کس به فکر خودش بود امیر و دوستاش با همان
لباسهای خیس میدویدند و سطلهای آب را پر میکردند و روی تن بچهها
میریختند. بعد هم کمک میکردند تا لباسهایمان را بیرون بیاوریم. خودشان
آخرین نفراتی بودند که برای استراحت به چادر برمیگشتند. آن همه انرژی و
توان اگر زاییده ایمان و اعتقاد نبود پس از چه ناشی می شد؟ البته امیربعضی
وقتها ابتکارهای دیگری هم داشت که از آنها فرار میکردیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
- آزاده و جانباز
#محسنجامهبزرگ(مربی غواصی گردانجعفرطیار
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365