🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_بیست_و_هشتم: توی نقشه هایی که طراحی کرده بودند,اسم خرمشهر را
بسم الله الرحمن الرحیم : مرور زمان این اعتقادم را تقویت می کرد.می دیدم تمام کسانی که جذب سپاه شده اند برای رضای خدا کار می کنند .کسی به فکر حقوق و مزایا نیست.حتی بعد از مدتی که جهان آرا _فرمانده سپاه خرمشهر_برایشان حقوقیدر نظر گرفت,برای این پول برنامه های دیگری ریختند. علی اولین حقوقش را به فقرا بخشید. ماه های بعد هم از آن پول مقداری به من ولیلا و دا می داد و بقیه اش را همراه دوستانش خوار و بار و مایحتاج مردم را می خریدند و شبانه به در خانه های فقرا یی که شناسایی کرده بودند,می بردند.بعد از مدتی هم با چند نفر مامور شدند تا به شادگان بروند.باید در آنجا سپاه تشکیل می دادند. این دوران ,دوران قشنگی بود.همه بدون توقع کار می کردند و دست هم را می گرفتند.فضای انقلاب ,امنیت و آرامش برایمان به ارمغان آورده بود. بابا دیگر اجازه می داد من و لیلا در برنامه ها و راهپیمایی ها شرکت کنیم.من هم مسولیت کار های خانه را بر عهده داشتم ,سعی می کردم ,از چیزی کم و کسر نگذارم. فروردین سال 1359 بود.بابا برای اولین بار اجازه داده بود ,من ,لیلا و محسن همراه خانواده دایی حسینی به سیزده به در برویم.اول صبح سوار کامیون شدیم و با چند خانواده از دوستان دایی رفتیم مزار علی بن حسین(ع).این امام زاده توی شلمچه بود. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798