سلام میشه اسم منو نزازید سین هم نخورد و برنده نشد هیچ مشکلی نداره هدف حرفِ دله که اعضای کانال یه یادی از اون روزا توی دلشون جاری بشه زمانی که من خبر شھادتِ سردار و شنیدم چه موقعی بود ؟ روزا روزای امتحانات ترم بود و خیلی سرمون شلوغ بود اونقدری که شب تا صبح دستمون بنده کتابو درسا بود .. :) نزدیکای صبح بود اومدم که نمازمو بخونمو بخوابم ، بعد از نماز گوشیمو چک کردم اومدم داخل ایتا توی یه گروهی بود راجب به شهدا مطلب میزاشتن یکی اعضای گروه گفتش آخ سردار و ایموجی گریه ... من سریع جواب دادم مگه چی شده گفت سردارو به شهادت رسوندند من گفتم میشه شایعه نسازید و اون موقع از فکرِ اینکه سردار به شهادت رسیده باشه بغضم گرفتو گفتم واقعا براشون متاسفم که چرا شایعه میسازن اما یهو دیدم پدرم سریع تلوزیونو روشن کردن و گریشون گرفت و من وقتی فهمیدم واقعیه هق هق زدم زیر گریه و آروم نمیشدم من تا حالا عزیزانم رو از دست دادم اما این یکی از همشون سخت تر بود گویا سوختم ، جگرم آتش گرفت گویی جانم به لب آمد ، شاید که آن لحظه فقط گریه امانم داد و فهمیدم قضیه شھادت گرفتنیه دادنی نیست :) خلاصه که دل فدای او جان نیز هم التماس دعا صلواتــــــــ🌿🌱 نام‌ : گم‌نام آیدی : .... " "