بگذار دل از عشقِ تو یک شعر بخواند
حیف است که اندوهِ تو ناگفته بماند
این شاعرِ تان حرف به خرجش نرود...هیچ
میخواست تو را سهمِ دلِ خویش بداند
یک کهنه درخت از غمِ خود سوخت...کسی نیست؟
تا یک خبر از مصر به کنعان برساند؟
ای کاش همین لحظه به دادم برسد "عشق"
کندوی لبت مرغِ دلم را بپراند
دلگیرم و از قاصدکی خواسته ام که:
اینبار مرا سمتِ نگاهت بکشاند
بگذار که امشب تنِ فرسوده ی این مرد
در چشمه ی چشمانِ تو تا صبح بماند
#ناصر_صادقی
@Loveyoub