✨💫✨✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_سی_پنج
این تو و این میدان برای جهاد، مگر نمی خواستی برای خدا، دینش را کمک کنی؟ بسم الله. نمی بینی این شاه پدر نابیامرز خون مردم را توی شیشه کرده و این همه به دین خدا دهن کجی می کند؟امام حسین نیست،ولی این آقا روح الله ،همان حرف های امام را می زند .پس پا سفت کن در راهش.
بعدازظهرش رفتم بازار و برای خودم یک جفت کتانی خریدم،رنگش سفید بود با خط های سیاه.همان جا با خدا عهد کردم تا زنده ام ،برای دین خدا و راه امام حسین علیه السلام هر چقدر توان دارم،بدوم و از هیچ چیزی دریغ نکنم.انگار آن کتانی ها برایم یک جور نشانه بود.با خودم گفتم این ها را می پوشم و تا دم مرگ از پایم درشان نمی آورم.
صبح که شد ،کارم این بود اول بساط ناهار را آماده کنم.فاطمه ،عقل رس بود،هم حواسش به خودش بود،هم محمد و مریم،می رفتم بیرون و در را هم قفل می کردم.آیت الکرسی و چهار قل می خواندم و از بابت بچه ها خیالم راحت بود نزدیک ظهر و ساعت آمدن حاجی،هر کجا بودم،خودم را می رساندم خانه.بعد از ناهار و استراحتش ،حاجی که می رفت،من هم چادر سر می کردم و راه می افتادم.خودم را می رساندم بین مردم یا در مسجد یا هر جای دیگری که خبر می رسید شلوغ شده است.تمام تلاشم را می کردم توی خانه از هیچ چیزی کم نگذارم.از وقت استراحت خودم می زدم و کارهایم را انجام می دادم.بعضی شب ها خیلی کم می خوابیدم ،بالاخره بچه داری و خانه داری،خودشان وقت گیرند،آن هم بدون هیچ کمکی .رخت و لباسشان را می شستم و مرتب می کردم،یا غذای فردا را نیمه آماده می گذاشتم سر چراغ .نمی خواستم حاج حبیب فکر کند از زندگی و بچه ها غافل شده ام ،همین بود که مخالف کارهایم نبود،فقط مدام تاکید می کرد مواظب باش.روزی چند بار سفارش می کرد حواست باشه.احتیاط کن.می بینی شلوغه نرو یه جایی باش دو نفر بشناسنت،اگر بلایی سرت اومد،خبرمون کنن.گروهی با خانوما باشین بتونین به هم کمک کنین.همه ی این ها و خیلی چیزهای دیگر را می گفت،ولی هیچ وقت نشد از من بخواهد خانه بمانم و نروم.
خیالم راحت بود ،هم از حاجی ،هم از بچه ها توی خانه و از این ها مهم تر،به هدف و راهی که پیش رویمان بود.یقین داشتم کم هم ندیده بودیم که بعضی ها چطور از جان و مالشان می گذشتند،ولی بعضی روزها یک اتفاقاتی می افتاد که قلبم از تپش می افتاد.شک می کردم با دسته ی آدمیزاد طرفیم.این ها اصلا بویی از انسانیت برده اند؟
هیچ جای دنیا با زن حامله کار ندارند ،اگر با چشم های خودم نمی دیدم و با دست های خودم ،دست آن زن را نمی گرفتم و نمی کشاندم داخل حیاط،قبول نمی کردم که آن رژیم از خدا بی خبر با مردم چه ها که نکرد.چهار راه فاطمی شلوغ شده بود،تیراندازی بالا گرفت .آن موقع ،فلکه کوچکی وسط چهارراه بود دور فلکه تا چشم کار می کرد ،عبا و عمامه و کفش و لباس ریخته و قیامتی شده بود.پیش چشمم یک زن را نشانه گرفتند طفلک باردار بود و نمی توانست خوب راه برود چه برسد به اینکه بدود، بقچه حمام به دست داشت یک گوشه راه می رفت که تیر خورد و افتاد.
#ادامه_دارد...❣️
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
💠 مرکز فرهنگی خانواده
💞
@MF_khanevadeh