❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_سوم یزید با شنیدن این سخنان با دست، به ماموران خود اشاره می کند. کیسه های طلا
پاسی از شب گذشته است. نامه رسانی وارد مدینه می شود و بدون درنگ به سوی قصر حکومتی می رود تا با امیر مدینه (ولید بن عتبه) دیدار کند. نامه رسان به نگهبانان قصر می گوید: _ من همین الان، باید امیر مدینه را ببینم. _ امیر مدینه استراحت می کند، باید تا صبح صبر کنی‌. _ من دستور دارم این نامه را هر چه سریع‌تر به او برسانم. به او خبر دهید پیکی از شام آمده است و کار مهمی دارد. امیر مدینه با خبر می شود، نامه را می گیرد و آن را می خواند. او می فهمد که معاویه از دنیا رفته و یزید روی کار آمده است. امیر مدینه گریه می کند، امّا آیا او برای مرگ معاویه گریه می کند؟ امیر مدینه به خوبی می داند که امام حسین'علیه السلام' با یزید بیعت نمی کند. گریه او برای انجام کارِ دشواری است که یزید از او خواسته است. آیا او این ماموریت را خواهد پذیرفت؟ امیر مدینه خود را ملامت می کند و با خود می گوید:《ببین که ریاست دنیا با من چه می کند. آخر مرا با کشتن حسین چه کار !》 او سخت مضطرب و نگران است و می داند که نامه رسان منتظر است تا نتیجه کار را برای یزید ببرد. اگر از دستور یزید سرپیچی کند، باید منتظر روزهای سختی باشد.《خدایا، چه کنم؟ گاش هرگز به فکر حکومت کردن نمی افتادم! آیا این ریاست ارزش آن را دارد که من مامور قتل حسین شوم. هنوز مردم مدینه فراموش نکرده اند که پیامبر چه قدر به حسین علاقه داشت. آنها به یاد دارند که پیامبر، حسینش را غرق بوسه می کرد و می فرمود:《هرکس که حسینِ مرا دوست داشته باشد خدا نیز، او را دوست می دارد.》هرکس امام حسین'علیه السلام' را می بیند به یاد می آورد که پیامبر او را گلِ زندگی خود می دانست. چرا یزید میخواهد گلِ پیامبر را پر پر کند؟ ..... 🌙 💞@MF_khanevadeh