eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
5.4هزار ویدیو
130 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هفتاد_و_هفت روز سه شنبه، هفتم محرّم است و آفتاب داغ کربلا بیداد می کند. اس
مات و مبهوت به سوی فرات می روم. آب موج می زند. ماموران، ساحل فرات را محاصره کرده اند. عبدالله اَزدی را می بینم. او فریاد بر می اورد:《ای حسین! این آب را ببین که چه رنگ صاف و درخشنده ای دارد، به خدا قسم نمی گذاریم قطره ای از آن را بنوشی تا اینکه از تشنگی جان بدهی》. حالا می فهمم که عمرسعد روی این موضوع تشنگی تبلیغات زیادی انجام داده است. خیلی علاقه مند می شوم تا از قصه کشته شدن عثمان و تشنگی او با خبر شوم. آیا کسی هست که در این زمینه مرا راهنمایی کند؟ به راستی، چه ارتباطی بین تشنگی عثمان و تشنگی امام حسین 'علیه السلام' وجود دارد؟ ** همسفرم! آیا موافقی با هم اندکی تاریخ را مرور کنیم.باید به بیست و شش سال قبل برگردیم تا حوادث سال سی و پنج هجری قمری را بررسی کنیم. ️عثمان به عنوان خلیفه سوم در مدینه حکومت می کرد. او بنی اُمیّه را همه کاره حکومت خود قرار داده بود و مردم از اینکه بنی اُمیّه، بیت المال را حیف و میل می کردند، از عثمان ناراضی بودند. به مردم مصر بیش از همه ظلم و ستم می شد، امّا سرانجام صبر آنها لبریز شد و در ماه شَوّال سال سی و پنج هجری به سوی مدینه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره کردند و اجازه ندادن که او برای خواندن نماز جماعت به مسجد بیاید. حضرت علی علیه السلام برای دفاع از عثمان، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد که نگذارند آسیبی به عثمان برسد. محاصره بیش از دو هفته طول کشید و در تمام این مدّت، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و گروه دیگری از اهل مدینه از عثمان دفاع می کردند. جالب این است که خود بنی اُمیّه که طراح اصلی این ماجرا بودند، می خواستند که با از میان برداشتن عثمان به اهداف جدید خود برسند. روز هجدهم ذی الحجّه مروان منشی و مشاور عثمان، به او گفت از کسانی که برای دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترک کنند. عثمان هم که به مروان اطمینان داشت و خیال می کرد خطر برطرف شده است، از همه آنهایی که برای دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه های خود بروند. ️او به همه رو کرد و چنین گفت:《من همه شما را سوگند می دهم تا خانه مرا ترک کنید و به خانه های خود بروید》. امام حسن 'علیه السلام' فرمود:《چرا مردم را از دفاع کردن از خود منع می کنی؟》عثمان در جواب ایشان گفت:《تو را قسم می دهم که به خانه خود بروی. من نمی خواهم در خانه ام خونریزی شود》. آخرین افرادی که خانه عثمان را ترک کردند امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بودند. 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد_و_یک قرار می شود هر زمان او فریاد زد آنها حمله کنند. نافع آرام آرام
شب روایی نیمه های شب است. صحرای کربلا در سکوت است و لشکر کوفه در خواب هستند. آنجا را نگاه کن! سه نفر به این طرف می آیند. خدایا، آنها چه کسانی هستند؟ او وَهَب است که همراه همسر و مادر خود به سوی کربلا می آید. آیا می دانی این سه نفر، مسیحی هستند؟ زمانی که یک صحرا مسلمان جمع شده اند تو امام حسین 'علیه السلام' را بکشند، این سه مسیحی به کجا می روند؟ همسفرم! عشق، مسیحی و مسلمان نمی شناسد. اگر عاشق آزادگی باشی، نمی توانی عاشق امام حسین 'علیه السلام' نباشی. آنها که به خون امام حسین 'علیه السلام' تشنه اند همه اسیر دنیا هستند، پس آزاد نیستند. آنها که آزاده اند و دل به دنیا نبسته اند به امام حسین 'علیه السلام' دل می بندند. من جلو می روم و می خواهم با وَهَب سخن بگویم: _ ای وَهَب! در این صحرا چه می کنی؟به کجا می روی؟ _ به سوی حسین 'علیه السلام' فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله شما می روم. _ مگر نمی بینی که صحرا پر از آشوب است. سربازان ابن زیاد همه جا نگهبانی می دهند. اگر شما را دستگی دستگیر کنند کشته خواهید شد. _ این راه عشق است. سود و زیان ندارد. _ آخر شما مولای ما، حسین 'علیه السلام' را از کجا می شناسید؟ _ این حکایتی دارد که بهتر است از مادرم بشنوی. من نزد مادرش می روم و سلام می کنم.‌ او برایم چنین حکایت می کند: ما در بیابان های اطراف کوفه زندگی می کردیم. چند هفته گذشته چاه آبی که کنار خیمه ما بود خشک شد. گوسفندان ما داشتند از تشنگی می مردند. فرزندم وهب همراه همسرش، برای پیدا کردن آب به بیابان رفته بودند، امّا آنها خیلی دیر برگشتند و من نگران آنها بودم. آن روز، کاروانی در نزدیکی خیمه ما منزل کرد و آقای بزرگواری نزد من آمد و گفت:《مادر اگر کاری داری بگو تا برایت انجام دهم》. متانت و بزرگواری را در سیمای او دیدم. به ذهنم رسید که از او طلب آب کنم چرا که بی آبی، زندگی ما را بسیار سخت کرده بود. در دل خود، آرزوی آبی گوارا کردم. ناگهان دیدم که چشمه زلالی از زمین جوشید. باور نمی کردم، پس چنین گفتم: _ کیستی ای جوانمرد و در این بیابان چه می کنی؟ چه قدر شبیه حضرت مسیح علیه السلام هستی! _ من حسینم، فرزند آخرین پیامبر خدا. به کربلا می روم. وقتی فرزندت رسید؛ سلام مرا به او برسان و بگو که فرزند پیامبرِ آخرالزّمان، تو را به یاری طلبیده است. . 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد_و_سه و بعد از لحظاتی کاروان به سوی این سرزمین حرکت کرد. ساعتی بعد پس
نگاه کن! آن پیرمرد را می گویم. آیا او را می شناسی؟ او اَنس بن حارث، یکی از یاران پیامبر است. او نبرد قهرمانانه حمزه سیدالشّهدا را از نزدیک دیده است و اینکه با کوله باری از خاطره های بزرگ به سوی امام حسین 'علیه السلام' می آید. سن او بیش از هفتاد سال است، امّا او می آید تا این بار در رکاب فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله شمشیر بزند. نگاهش به امام می افتد. اشک در چشمانش حلقه می زند. اندوهی غریب وجودش را فرا می گیرد. او خودش از پیامبر شنیده است: 《حسین من در سرزمین عراق می جنگد و به شهادت می رسد. هر کس که او را درک کند باید یاریش کند》. او دیده است که پیامبر صلی الله علیه و آله چقدر به حسین عشق می ورزید و چقدر در مورد او به مردم توصیه می کرد. اکنون پس از سال ها، آن هم در دل شب هشتم، اَنس بار دیگر مولایش حسین 'علیه السلام' را می بیند. تمام خاطره ها زنده می شود. بوی مدینه در فضا می پیچد. اَنس نزد امام می رود و با او بیعت می کند که تو آخرین قطره خون خود در راه امام جهاد کند. آری! چنین است که مدینه به عاشورا متصل می شود. اَنس که در رکاب پیامبر شمشیر زده، آمده است تا در کربلا هم شمشیر بزند. اگر در رکاب پیامبر شهادت نصیبش نشد، اکنون در رکاب فرزندش می تواند شهد شهادت بنوشد. آنجا را نگاه کن! دو اسب سوار با شتاب به سوی ما می آیند. خدایا! آنها کیستند؟ نکند دشمن باشند و قصد حمله داشته باشند؟ _ ما آمده ایم امام حسین 'علیه السلام' را یاری کنیم. _ شما کیستید؟ _ منم نُعمان اَزدی، آن هم برادرم است. _ خوش آمدید. آنها به سوی خیمه امام می روند تا با او بیعت کنند. آیا آنها را می شناسی؟ آنها کسانی هستند که در جنگ صفّین در رکاب حضرت علی علیه السلام شمشیر زده اند. فردای آن شب نزد نعمان و برادرش می روم و می گویم: _ دیشب از کدام راه به اردوگاه امام آمدید؟ مگر همه راه ها بسته نیست؟ _ راست می گویی، همه راه ها بسته شده است، امّا ما با یک نقشه توانستیم خود را به اینجا برسانیم. _ چه نقشه ای؟ _ ما ابتدا خود را به اردوگاه ابن زیاد رساندیم و همراه سپاهیان او به کربلا آمدیم و سپس در دل شب خود را به اردوگاه حق رساندیم. 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتاد خورشید بی وقفه می تابد. هوا بسیار گرم شده و صحرای کربلا، غرق تشنگی ا
شب روایی نیمه های شب است. صحرای کربلا در سکوت است و لشکر کوفه در خواب هستند. آنجا را نگاه کن! سه نفر به این طرف می آیند. خدایا، آنها چه کسانی هستند؟ او وَهَب است که همراه همسر و مادر خود به سوی کربلا می آید. آیا می دانی این سه نفر، مسیحی هستند؟ زمانی که یک صحرا مسلمان جمع شده اند تو امام حسین 'علیه السلام' را بکشند، این سه مسیحی به کجا می روند؟ همسفرم! عشق، مسیحی و مسلمان نمی شناسد. اگر عاشق آزادگی باشی، نمی توانی عاشق امام حسین 'علیه السلام' نباشی. آنها که به خون امام حسین 'علیه السلام' تشنه اند همه اسیر دنیا هستند، پس آزاد نیستند. آنها که آزاده اند و دل به دنیا نبسته اند به امام حسین 'علیه السلام' دل می بندند. من جلو می روم و می خواهم با وَهَب سخن بگویم: _ ای وَهَب! در این صحرا چه می کنی؟به کجا می روی؟ _ به سوی حسین 'علیه السلام' فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله شما می روم. _ مگر نمی بینی که صحرا پر از آشوب است. سربازان ابن زیاد همه جا نگهبانی می دهند. اگر شما را دستگی دستگیر کنند کشته خواهید شد. _ این راه عشق است. سود و زیان ندارد. _ آخر شما مولای ما، حسین 'علیه السلام' را از کجا می شناسید؟ _ این حکایتی دارد که بهتر است از مادرم بشنوی. من نزد مادرش می روم و سلام می کنم.‌ او برایم چنین حکایت می کند: ما در بیابان های اطراف کوفه زندگی می کردیم. چند هفته گذشته چاه آبی که کنار خیمه ما بود خشک شد. گوسفندان ما داشتند از تشنگی می مردند. فرزندم وهب همراه همسرش، برای پیدا کردن آب به بیابان رفته بودند، امّا آنها خیلی دیر برگشتند و من نگران آنها بودم. آن روز، کاروانی در نزدیکی خیمه ما منزل کرد و آقای بزرگواری نزد من آمد و گفت:《مادر اگر کاری داری بگو تا برایت انجام دهم》. متانت و بزرگواری را در سیمای او دیدم. به ذهنم رسید که از او طلب آب کنم چرا که بی آبی، زندگی ما را بسیار سخت کرده بود. در دل خود، آرزوی آبی گوارا کردم. ناگهان دیدم که چشمه زلالی از زمین جوشید. باور نمی کردم، پس چنین گفتم: _ کیستی ای جوانمرد و در این بیابان چه می کنی؟ چه قدر شبیه حضرت مسیح علیه السلام هستی! _ من حسینم، فرزند آخرین پیامبر خدا. به کربلا می روم. وقتی فرزندت رسید؛ سلام مرا به او برسان و بگو که فرزند پیامبرِ آخرالزّمان، تو را به یاری طلبیده است. و بعد از لحظاتی کاروان به سوی این سرزمین حرکت کرد. ساعتی بعد پسر و عروسم آمدند. چشمه زلال آب چشم آنها را خیره کرده بود و گفت: _ اینجا چه خبر بوده است مادر؟ _ حسین فرزند آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اینجا بود و تو را به یاری فرا خواند و رفت. فرزندم در فکر فرو رفت. این حسین 'علیه السلام' کیست که چون حضرت عیسی علیه السلام معجزه می کند؟ باید پیش او بروم. پسرم تصمیم خود را گرفت تا به سوی حسین 'علیه السلام' برود. او می خواست به سوی همه خوبی ها پرواز کند. دل من هم حسینی شده بود و می خواستم همسفر او باشم. برای همین به او گفتم:《پسرم! حق مادری را ادا نکرده ای اگر مرا هم به کربلا نبری》. فرزندم به من نگاهی کرد و چیزی نگفت. آن گاه همسرش جلو آمد و به او گفت:《همسر عزیزم! مرا تنها می گذاری و می روی. من نیز می خواهم با تو بیایم》. وهب جواب داد:《این راه خون است و کشته شدن. مگر خبر نداری همه دارند برای کشتن حسین 'علیه السلام' به کربلا می روند، امّا همسر وهب اصرار کرد که من می خواهم همراه تو بیایم. و این چنین بود که ما هر سه با هم حرکت کردیم تا حسین 'علیه السلام' را ببینیم. من با شنیدن این حکایت به این خانواده آفرین می گویم و تصمیم می گیرم تا در دل تاریکی شب، آنها را همراهی می کنم. گویا امام حسین 'علیه السلام' می داند که سه مهمان عزیز دارد. پیش از اینکه آنها به کربلا برسند خودش از خیمه بیرون آمده است. زینب علیهاالسلام هم به استقبال میهمانان می آید. اکنون وهب در آغوش امام حسین 'علیه السلام' است و مادر و همسرش در آغوش زینب علیهاالسلام. به خدا سوگند که آرامش دو جهان را به دست آورده ای، ای وهب! خوشا به حال تو! و دین سه کافر به دست امام حسین 'علیه السلام' مسلمان می شوند. <<اَشهَدَ اَن لا اِله اِلا الله وَ اَشهَدَ اَن مُحَمَّداً رَسولَ الله>> خوشا به حال شما که مسلمان شدنتان با حسینی شدنتان یکی بود. ایمان آوردن شما در این شرایط حساس، نشانه روحیّه حق طلبی شماست. 💞@MF_khanevadeh
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 عاشقند معشوقشان شاگردند معلمشان (ع) است معلمند ... درسشان است مسلحند ، سلاحشان است ، مقصدشان است مستحکمند،تکیه گاهشان ست شادی روح و 💞@MF_khanevadeh
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : اهمیت تحقیقات (قسمت اول) 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃💞@MF_khanevadeh 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : توجه به تنهایی فرزند؟ 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : ۶-بهترین راه محبت به کودک 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : ۱۰-نکات مهم در تربیت جنسی فرزند 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @MF_khanevadeh ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : ۱۶-دو کلمه بسیار مهم در تربیت 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🌸🌸🌸═✧❁🌸❁✧═🌸🌸🌸 @MF_khanevadeh 🌸🌸🌸 ═✧❁🌸❁✧═🌸🌸🌸
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : ۵ - زبان بدن 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های دکتر هادی به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🍂@MF_khanevadeh🍂 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : 20- مدیریت اضطراب - شناسایی و حذف منابع اضطراب 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های دکتر هادی به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🍂@MF_khanevadeh🍂 🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂 🍁