#بدون_تو_هرگز
#قسمت_ششم
💠6️⃣قسمت ششم: داماد طلبه
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد.... ادامه دارد ..... کانال فرهنگی خانواده در سروش👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🆔:http://sapp.ir/farhangekganevade کانال فرهنگی خانواده در ایتا👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇@markazfarhangekhanevade:🆔
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_پنجم امیر مدینه هرچه فکر می کند به نتیجه ای نمی رسد. سرانجام تصمیم می گیرد که
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_ششم
حتما با شنیدن این حرف، خیلی تعجب میکنی!
آخر مگر حضرت علی 'علیه السلام' ، فرزندش امام حسین'علیه السلام' و دیگر جوانان بنی هاشم را برای دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد! این اطرافیان عثمان بودند که زمینه کشتن او را فراهم کردند. اکنون چگونه است که مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسین'علیه السلام' می اندازد؟
امیدوارم که امیر مدینه، زیرک تر از آن باشد که تحت تاثیر این تبلیغات دروغین قرار گیرد. او می داند که دست امام حسین'علیه السلام' به خون هیچ کس آلوده نشده است.
مروان به خاطر کینه ای که نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد، سعی می کند برای تحریک امیر مدینه، از راه دیگری وارد شود. به همین دلیل رو به او می کند و می گوید:《ای امیر، اگر در اجرای دستور یزید تاخیر کنی، یزید تو را از حکومت مدینه بر کنار خواهد کرد.》
امیر به مروان نگاهی میکند و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است می گوید:《وای بر تو ای مروان! مگر نمی دانی که حسین یادگار پیامبر است. من و قتل حسین!؟ هرگز، کاش به دنیا نیامده بودم و این چنین شبی را نمی دیدم.》
امیر مدینه در فکر است و با خود می گوید:《چقدر خوب می شود اگر حسین با یزید بیعت کند. خوب است حسین را دعوت کنم و نامه یزید را برای او بخوانم. چه بسا او خود، بیعت با یزید را قبول کند.》
سپس یکی از نزدیکان خود را می فرستد تا امام حسین'علیه السلام' را به قصر ببرید
#ادامه_دارد.....
#شبتون_شهدایی 🌙
💞@MF_khanevadeh
#لیلی_سر_به_هوا☕🍁
#قسمت_ششم🎁
گفت: سلام عمو قربان، سلام خاله... خسته نباشید! هر دوی آن ها با لبخند سری برایش تکان دادند و خسته نباشیدی هم به او گفتند. دیگر همه ی محل می دانستند عاطفه جمعه ها راهی نماز جمعه است. از دور مبینا را دید که سر چهار راه منتظرش ایستاده بود، برایش دستی تکان داد و باز هم تند تر قدم برداشت. به مبینا که رسید نفس نفس می زد، باهم دست دادند و بعد از احوال پرسی کنار هم به راه افتادند. - به به! چه خبر از آقای میم؟
عاطفه که با شنیدن سوال مبينا ياد اتفاقی افتاده بود با ناراحتی شروع به تعریف کردن کرد: - داره ازدواج می کنه. مبینا با بهت گفت: چی؟! - آروم تر بابا! گفتم داره ازدواج می کنه. - با کی؟ آخه چرا
- چه می دونم، هدیه می گفت با یه دختره به اسم زهرا؛ قمی هستش اما همین رودسر زندگی می کنه. طلبه ست، یه سال از "میم" کوچیک تره. - پس بیست و دو سالشه؟ عاطفه سری تکان داد. "میم" اسم رمزشان بود برای اینکه کسی متوجه نشود اول اسم آن فرد را انتخاب کرده بودند. مبينا او را درک می کرد و سعی کرد تا دیگر این موضوع را پیش نکشد که دوستش را ناراحت کند. عاطفه هم خوب بلد بود حال درونی اش را نشان ندهد، سریع بحث را عوض کرد و مسئله ی مدرسه و درس ها را پیش کشید. مشغول صحبت بودند که سوسن خانم همسایه شان را دیدند، هر دو بدون توجه به سوسن خانم و دخترش راهشان را رفتند. کمی جلوتر وقتی که از آن دو دور شده بودند مبینا با حرص سمت عاطفه برگشت و گفت....
#ادامه_دارد
💞@MF_khanevadeh
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_ششم
🔻 موضوع : اهمیت تحقیقات (قسمت اول)
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_مهدوی
🌼🍃
🌼🍃
🌼🍃
🌼🍃💞@MF_khanevadeh
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃