✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#رمان_هفت_شهر_عشق #قسمت_شصت_و_پنج روز جمعه سوم محرم است و لشکر عمرسعد به سوی کربلا حرکت می کند. گر
سکوتی پر معنا، بر لشکر عمرسعد حکم فرماید. تو می توانی تردید را در چهره آنها بخوانی. درست است که عمرسعد توانسته بود با نیرنگ و فریب این جماعت را با خود به کربلا بیاورد، امّا اکنون وجدان اینها بیدار شده است. ناگهان صدایی از عقب لشکر توجّه همه را به خود جلب می کند:《من نزد حسین می روم و اگر بخواهی او را می کشم》. او کیست که چنین با گستاخی سخن می گوید؟ اسم او کثیر است. نزدیک می آید. عمرسعد با دیدن کثیر، خیلی خوشحال می شود. او به امام حسین 'علیه السلام' نامه ننوشته و از روز اوّل، از طرفداران یزید بوده است. عمرسعد به او می گوید:《ای کثیر! پیش حسین برو و پیام مرا به او برسان》.کثیر، حرکت می کند و به سوی امام حسین 'علیه السلام' می آید. یاران امام حسین 'علیه السلام' (که تعدادشان به صدنفر هم نمی رسد)، کاملا آماده و مسلّح ایستاده اند. آنها گرداگرد امام حسین 'علیه السلام' را گرفته اند و آماده اند تا جان خود را فدای امام کنند‌. کثیر، نزدیک خیمه ها می شود و فریاد می زند:《با حسین گفت و گویی دارم》. ناگهان ابوثُمامه که یکی از یاران با وفای امام است او را می شناسد و به دوستان خود می گوید:《من او را می شناسم، مواظب باشید، او بدترین مرد روی زمین است》. ابوثمامه جلو می آید و به او می گوید: _ اینجا چه می خواهی؟ _ من فرستاده عمرسعد هستم و ماموریّت دارم تا پیامی را به حسین برسانم. _ اشکالی ندارد، تو می توانی نزد امام بروی، امّا باید شمشیرت را به من بدهی. _ به خدا قسم هرگز این کار را نمی کنم. _ پس با هم خدمت امام می رویم. ولی من دستم را روی شمشیر تو می گیرم. _ هرگز، هرگز نمی گذارم چنین کاری بکنی‌. _ پس پیام خود را به من بگو تا من به امام بگویم و برایت جواب بیاورم. _ نه، من خودم باید پیام را برسانم. این جاست که ابوثمامه به یاران امام اشاره می کند و آنها راه را بر کثیر می بندند و او مجبور می شود به سوی عمرسعد بازگردد. تاریخ به زیرکی ابوثمامه آفرین می گوید. ** عمرسعد به این فکر است که چه کسی را نزد امام حسین 'علیه السلام' بفرستد. اطرافیان به طرف حُزِیمه اشاره می کنند. حُزِیمه، رو به روی عمرسعد می ایستد. عمرسعد به او می گوید:《تو باید نزد حسین بروی و پیام مرا به او برسانی》. 🌐http://shamiim.ir ════‌‌‌‌༻‌💓༺‌‌‌════ 💞@MF_khanevadeh