دفاع مقدس گفتم شهید و باز غزل بیقرار شد گفتم شهید و گریه چه بی اختیار شد گفتم شهید و چیز دگر هم نگفته ام اما همان شهید که گفتم ٬ بهار شد در جبهه بوی یار وتمنای یار بود آری؛شهید مست تمنای یار شد گفتم شهید و شعر من خسته باز هم در حیرت از تداوم این اعتبار شد هرجا که پیکری ز شهیدی فتاده بود آنجا پس از گذشت زمان لاله زار شد گفتم شهید و گفته ای و گفته می شود این واژه چون ستاره ی دنباله دار شد هستم اگر ز پیکر او قطعه ای نماند هستی؛ اگر پلاک ز او یادگار شد گفتم شهید و جسم و دل و روح خسته ام امیدوار رحمت پروردگار شد آری شهید رفت و به مقصود خود رسید سهم من و تو هاله ای از انتظار شد گفتم شهید و حک شده درذهن من هنوز این واژه در تفکر من ماندگار شد/ علیرضا بیاتانی https://eitaa.com/Maddahankhomein