هفت آسمان امیر لشگر عشقی و قوتی مختصر داری دل دریایی اما چاه غم را دوست‌تر داری به ضرب تیغ تصنیف‌ات هلال ماه می‌رقصد میان فرق شمشیرت سحر، شق‌القمر داری کشید از چله‌ی چشمت، عنان تیر کمان‌داران سپاه زلف الفقارت را پریشان در دو سر داری «گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است» به تیری غمزه کن یارا که در زیر سپر داری خلافت استخوانی در گلو، خاری به چشمت بود چه زخمی از ابومکران این قوم غدر داری دل عالم به داغ نخله‌ی درد تو می‌سوزد از آن آتش که از پهلوی گل تا پشت در داری زمین بر سر کشیده چادرش را سمت دامانت زمان تنگ دم صبحی که از آنجا گذر داری به سمت کوچه‌ها کوچ کسی حتمی است می‌دانند که از فزت برب الکعبه‌ی صبح‌ات خبر داری امیری، کاسه‌ی شیری، نان خشک و خرمایی برای رفتن‌ات هفت آسمان خونین جگر داری @Maddahankhomein