مرثیه حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام من که چون روح امامم اینجا بی جواب است سلامم اینجا هر چه در بود به رویم بستند کوفیان هر چه بگویی هستند عشق کشتن به دل و جان دارند من ندانم به چه ایمان دارند کودکانش همه پر نیرنگند فکر سوغاتی بعد از جنگند سنگ در دست به فکر محک اند فکر خندیدن بعد از کتک اند شهر از مرگ نشان ها دارد خولی و شمر و سنان ها دارد کوفه تمرین علی کشتن کرد تازه این ست شروعش برگرد لشکری تشنه ی جانت شده است اشک من نامه رسانت شده است هیچ کس منتظرت نیست نیا کوفه شهر پدرت نیست نیا نیزه ها بر تو ولی منتظرند نیزه ها از همه خون خوارترند دخترت تا که نلرزد برگرد سرت از نیزه نیافتد برگرد هر چه نامرد به خط در کوفه یک حبیب است فقط در کوفه پسر حضرت زهرا برگرد حرف ناموس شد اینجا برگرد آتش افتاد و سرم را سوزاند فکر فردا جگرم را سوزاند آسمان روی سرم گشت خراب می کشد قلبم از این فکر عذاب چه عذابی ست به جانم افتاد دَخَلَتْ زینب علی ابن زیاد؟ https://eitaa.com/Maddahankhomein