غمش مردافکن، غمش بی‌هماورد غمش روی سینه چنان کوهی از درد مصافی غریبانه از دور پیداست تنی روی در روی تیغان شبگرد چو شمع از تنش می‌چکد گرمی خون، عرق روی پیشانی‌اش جاری و سرد به "آوا" بگوئید از ماجرایش که بابا در این رزم غوغا به پا کرد که این قریه از کوه غیرت تهی نیست وطن شیرزار است در گاهِ ناورد خوشا بانگ پرواز تازه‌شهیدی که جز آه، جز آه بر لب نیاورد نفس‌های آخر... نفس‌های آخر... خداحافظ ای جسم گلگون، رخ زرد "خداحافظ ای داغ بر دل نشسته" شهید غیور، ای "حمید جوانمرد" https://eitaa.com/Maddahankhomein