🔘
#داستان_کوتاه
"به امید کرم"
"جوانى" از کویى مى گذشت.
"صیدى" را بر شاخه درختى دید.
"تیرى" انداخت تا آن را "شکار" کند، ولى تیر به "قلب فرزند" صاحب باغ نشست و "او را کشت."
عده اى را در اطراف باغ "دستگیر" کردند.
جوان "تیرانداز" وارد معرکه شد و گفت چه خبر است؟
گفتند؛ این جوان به تیر تیراندازى کشته شده.
گفت تیر را نزد من آورید تا "نظر دهم."
"تیر را آوردند."
گفت: اگر نظرم را بگویم، اینان که دستگیر کرده اید را "رها مى کنید؟"
گفتند؛ "آرى."
گفت: براى شکار صیدى، تیر از "دست من" رها شد ولى به قلب این جوان آمد.
"قاتل منم،" هر چه مى خواهید انجام دهید.
پدر داغ دیده گفت: جوان، "خطایت" را دانستم، "اعتراف و اقرارت" براى چیست؟
گفت:
"به امید کرم تو که چون اقرار کنم، از من گذشت مى کنى."
"گفت: از تو گذشتم."
* اکنون اى "اکرم الاکرمین،"
ما به "امید" این که با "کرم بى نهایتت" از ما "گذشت مى کنى..."
"خاکسارانه..."
به تمام "گناهان و خطاهایمان" "اعتراف" مى کنیم و به "معاصى و خلاف کاری هایمان" اقرار" مى نماییم.*
با ما همراه باشید تا راهی بسوی روشنایی ماء معین 👇
@MaeMaein5
🌤اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ☀️
─┅─═इई 🌺 🌺ईइ═─┅─