دکتر به آرزویش رسید، به چیزی که برایش لحظه شماری می‌کرد. به لحظه ای که می‌گفت: خسته شده ام .. پیر شده ام .. ناامیدم و دیگر آرزویی ندارم .. احساس می‌کنم این دنیا دیگر جای من نیست .. با همه وداع می‌کنم .. می‌خواهم فقط با خدای خودم تنها باشم :) خدایا! از عالم و آدمیان می‌گریزم .. به سوی تو می‌آیم .. [ چمران مظلوم بود؛ علی اکبری ]