#دختری_که_من_باشم
پارت۲۵
تا قبل از رسیدن به حمام چند تا مسافر سوار کردم ساعت ۱۱ بود که رسیدم اونجا تنها جایی بود که میدونستن من دخترم قبل از این که وارد شم به چادر مشکی سرم کردمو رفتم داخل
کارم که تموم شد دوباره رفتم واسه مسافر کشی تا عصر ! بعد از این که غذامو خوردم باید میرفتم رستوران خدا خدا میکردم صاحب کارم غیبت دیروزمو نادیده بگیره
خدا رو شکر ادم منصفی بود ماجرا رو که بهش گفتم قبول کرد فقط به این شرط که یه هفته ظهرا هم براش کار کنم البته گفت حقوقمو تمام و کمال میده چی بهتر از این حاضر بودم همیشه ظهر و شب واسشون کار کنم
ساعت ۱۱ بود که رسیدم خونه جای زخمم به شدت درد میکرد لباسامو عوض کردم و نشستم اروم چسب روشو باز کردم خون با یه مایع سفید رنگی ازش می چکید دورو برشم حسابی باد کرده بود از دردش حتی نمیتونستم دراز بکشم اگه میرفتم بیمارستان با این وظعم حتما میبردنم پا_س_گ"ا_ه لباس زنون هم نداشتم که بپوشمو برم به ناچار به دستمال انداختم تو اب جوش و فشار
دادم روش با د_ر_د شدیدی خون و چرک ازش بیرون میزد خیلی تر_سی_ده بودم هر چی بیتشر ف_ش_ار_ش میدادم بیشتر باد میکرد کم کم سرم شروع کرد به گیج رفتن تکیه دادم به دیوار حس میکردم تمام بدنم یخ زده اروم اروم چشمام رو هم رفت
مهران
دوباره صبح شده بود با صدای زنگ آلارم از جا پریدم
ساعت ۹ عمل .داشتم پاشدم به دوش گرفتم یه صبحونه سر پایی خوردمو لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون هوا به شدت سرد شده بود و برف می اومد روی درختای حیاط سفید شده بود. نا خوداگاه ذهنم کشیده شد سمت آوا دختره بیچاره تو این سرما چی کار میکرد؟ با اون زخمش حتما خیلی بهش سخت میگذشت تصمیم گرفتم بعد از عمل برم بهش سر بزنم
وارد بیمارستان شدم وقتی رفتم بخش به پرستار گفتم اتاقو واسه مریضم که یه پسر ١٤ ساله بود
اماده کن
ادامه دارد