#رمان 📚
💟
#علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم🔮
قسمت سی و سه
تواتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم که گوشیم لرزیدقفلش بازکردم دیدمرتضی است
+سلام خانم گل زنگ زدم خونه مادرجون گفت حاج بابانیستن برای شب هماهنگ کردم بیام باحاج باباحرف بزنم
جوابش دادم:ممنون دست دردنکنه شام منتظریم
+باشه چشم توحرفی نزن بذارخودم میگم
-چشم
+دوست دارم ساداتم
-منم دوست دارم آقایی شب میبینمت یاعلی
یاعلی
عزیزجون صدام کردن نرگس بیاکارت دارم
-جانم عزیزجون
عزیزجون:آقامرتضی زنگ زده بودگفت شب میادباآقاجون کارداره
-خب بیادمگه مرتضی لولوخرخرست مامان
عزیزجون:نرگس باهم دعواشده
-مامان ۱ماه عقدکردیم کدوم دعوا حتمایه کاری داره دیگه
عزیزجون :گفتم شام بیاد
پس من برم حاضرشم
ساعت۷بودآقاجون ازبیرون اومد
مادر:حاج آقابشین برات چای بیارم مرتضی داره میاداینجاگفت باشماکارداره
ساعت۸شب بودکه صدای آیفون بلندشدبدوبدورفتم سمت آیفون من بازمیکنم
عزیزجون:مادرآروم
ازپله هابادورفتم پایین درکوچه بازکردم
-سلام آقایی خوش اومدی
+ممنون خانم گل این مال شماست
-مرسی بریم بالا
+سلام مادرجان خوب هستید
عزیز:سلام ممنون پسرم بیاداخل
+حاج بابا هستن؟
عزیز:آره پسرم بیاداخل
شام خوردیم
+حاج بابامیخواستم اجازه نرگس سادات بگیرم دوروزباهم بریم تهران
حاج بابا:پسرم اجازه نمیخوادزنته باباجان هرجا میخوایدبریدصاحب اختیارید
+ممنون شمابزرگواریدپس مافرداصبح راه می افتیم اگه اجازه میدیدامشب نرگس ببرم خونمون صبح ازهمونجا راه بیفتیم
حاج بابا:نرگس بابابروحاضرشوباشوهرت برو
صبح ساعت۸رفتیم سمت تهران ساعت۱۰رسیدیم مرقدامام خمینی هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم مرتضی گفت ناهاربریم دربند
-کجاست من تاحالانرفتم
+یه جای گردشی بعدش میرم موزه عبرت
-اونجاکجاست؟
+زندان که برای دوران شاهه کمیته ضدخرابکاری خیلی ازشهداوسران کشورتواون زندان شنکجه شدن
-واقعا؟
+آره حالامیریم خودت میبینی
تابرسیم موزه عبرت ۱ساعتی طول کشیدوای پس ازسالهابوی خون میداد،شب رفتیم هتل صبح به سمت کهف الشهدارفتیم
-مرتضی کهف الشهداچی شکلیه؟
+ساداتم انقدربی تابی نکن صبرکن خانم گل خودت میبینی
کهف الشهداتومنطقه ولنجک تهران بودتایه منطقه ازکهف الشهداباماشین رفتیم اماازیه جای بعدبایدپیاده میشدیم ،ماشین پارک کردیم وپیاده شدیم ،یه غاری که ۵تاشهیدگمنام دفن شده بودن،به مزارشهدانگاه کردم
-مرتضی یکی ازشهداکه بالای مزارش عکس بالاسرش شهیدمجیدابوطالبی ماجراش چیه؟
+خانم گل چندماه پیش این شهیدمیره خواب مادرش آدرس مزارش به مادرش میده پیگیری ها که انجام میشه میبیندواقعادرسته
بعدازچندثانیه شروع کردبرام یه شعرزمزمه کردن
من دوکوهه ندیده ام
عشق راکنارجزیره مجنون حس نکرده ام
روی خاک های معطرطلائیه راه نرفته ام
من فکه راندیده ام
داستان آن دلیرمردان خدایی راازراوی نشنیده ام
اماتادلتان بخواهدکهف الشهدارفته ام ودرکتاب هاخونده ام ،شنیده ام که کهف حال وهوای فکه وطلائیه دارد،دلم میخواهدبروم ازاین شهرشلوغ پردود،بروم شلمچه هویزه،طلائیه فکه....،بروم وغبارروبی کنم این دل پژمرده را
کاش شهدابخرنداین دل خسته را
چی میجویی عشق اینجاست
دوای دردمراهیچکس نمیداند....
فقط بگوبه شهیدان دعاکنندمرا....
تاتقریبااذان ظهرتوکهف الشهدابودیم نمازظهرخوندیم باصدای گرفته گفتم:آقا+جانم-میشه بریم مزارشهدابعدبریم قزوین،+آره حتماعزیزم فقط شهیدخاصی مدنظرته،-آره شهیدعلی خلیلی وابراهیم هادی......
#ادامه_دارد....