#انتظار
#قسمت_سوم
خاطرات شهید کاظم رستگار (از زبان همسر شهید)
اين امر موجب گرديد تا تعداد زيادي از جوانان جذب سازمان سپاه شوند.
سران گـروههـا كـه خـود آزادانـه فعاليـت مـيكردنـد، تـاب تحمـل
فعاليتهاي سپاه را نداشتند؛ لذا يك روز به طور دسته جمعـي در مقابـل
ساختمان سپاه تظاهرات كرده و شعارهاي تحريك كننده سر دادند. كاظم
براي آنها صحبت كرد و اظهار داشت سپاه براي حفـظ امنيـت و آرامـش
تلاش ميكند. اما آنها با چوب و چماقهايي كه بـه همـراه آورده بودنـد،
يكي از نيروهاي سپاه را مضروب نموده و فضايي از رعب و وحشت بـه
وجود آوردند تا كسي جرأت دفاع از سپاه را نداشته باشد.
در اين حين خبر رسيد كه مردم نمازگزار در مـسجد بـه سـمت مقـر
سپاه در حركتاند. ناگهان همه چيز تغيير كرد و افـراد تجمـع كننـده در
مقابل مقر سپاه با يكديگر شروع به بحث و مجادلـه كردنـد. عـدهاي بـه
طرفداري از سـپاه پرداختنـد و بـالاخره كـار بـه درگيـري كـشيد. مـردم
نمازگزار نيز از راه رسيدند و صحنهاي ديدني آفريدند و سـران گـروههـا
متواري شدند!
در همان سال كاظم براي گذراندن دورة تخصصي رنجري تحت نظر
شهيد چمران رفت و سپس به كردستان اعـزام شـد. آن روزهـا سـرماي
بسيار شديدي بود و كومله به يكي از روستاهاي كردسـتان حملـه كـرده
بود. براي مقابله با آنها دكتر چمران دستور حركت داد. كاظم نيز در بـين
نيروهاي سپاه و بسيج در حال حركت بود. هنوز چند قدمي برنداشته بود
كه صداي تير شنيده شد و يكي از دوستانش نقش بر زمين گشت.
دكتر چمران گفت: «كمين كردهاند، بهتر اسـت دسـته دسـته شـويم و
جدا از هم حركت كنيم.»
كاظم با صدايي بغضآلود فرياد زد: «دكتر! دوستم را چه كنم؟» دكتـر جواب داد: «رها كن و حركت كن!»
@fatemiioon110