داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘مرحوم عباس رحمان نژاد (٧): 💥محبت عمیقی از ائمه اطهار بخصوص مولا امام حسین علیه السلام
☘مرحوم عباس رحمان نژاد (٨) بعد از سالها که تازه اعلام کرده بودند راه کربلا باز شده و اولین کاروانها از طریق سوریه میتوانند وارد عراق شوند، یک کاروان از مسجد صاحب الزمان کرمان اعلام آمادگی برای عزیمت کرد، مرحوم رحمان نژاد به محض اینکه از جریان با خبر شد، بشدت بیقرار شد، دائم اشکش ریزان بود و حال خودش را نمیفهمید، مدام به حال بغض و اشک بود که چگونه محرومیت از نعمت زیارت محبوب را تحمل کنم؟! دلیلش هم هزینه بالای سفر بود که اکثر طبقه متوسط جامعه توان پرداختش را نداشتند. ⚡️⚡️⚡️ یکهفته مانده بود به فرستادن لیست ویزای زائران به سفارت در تهران ...اما این از خود بیخودی او روز به روز بیشتر میشد، بیقراریش بی وقفه ادامه داشت. بیشتر اوقات اشکش روان بود. سرنمازها به سجده میرفت و صدایش به های های گریه بلند میشد. روزهای آخر شروع کرده بود به نماز توسل به ائمه اطهار بخصوص نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها، نیمه شبها اهل خانه صدای گریه هایش را در نماز شبش می شنیدند. ⚡️⚡️⚡️ بعدها خودش تعریف کرد که آن شب جمعه آخر تا نزدیک صبح منقلب بودم و از داغ فراق مولایم ناله میکردم، نزدیک صبح از شدت ضعف لحظاتی خواب رفتم ...دیدم جلوی دروازه شهری قدیمی ایستاده ام آقای زیبارو و با ابهتی با لباس عربی و سر و صورت و محاسن خون آلود روبروی من در جلوی دروازه شهر ایستاده بودند درحالیکه دستهای خود را بسویم باز کرده و بااشتیاق و مهربانی خاصی که طعمش غیر قابل وصف بود به من فرمودند: من راه را برایت باز کردم، بیا... ادامه دارد... @Manavi_2