ღهܩ‌نـفس‌بـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت۳۰ موضوع:باغ بهشت او هم گفت:پسرم،همه اینها از بلایی است که پسرم بر سر من می‌
قسمت۳۱ موضوع:باغ بهشت در اینجا اگر چیز خیلی شیرین باشد،باعث دلزدگی می‌شود،اما آن خرما نمی‌دانید چقدر شیرین بود و خوشمزه از جا بلند شدم. دیدم چمن‌ها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنیا کنار رودخانه‌ها،زمین گل آلود هست و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. اما همین که به کنار رودخانه رسیدم،دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست! به آب نگاه کردم،آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم داخل آب بپرم اما با خودم گفتم: بهتر است سریعتر به سمت قصر پسر عمه‌ام بروم. ناگفته نماند آن طرف رود،یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم و تمام قصرهای دنیا متفاوت بود. چیزی شبیه قصرهای یخی که در کارتون‌های بچگی می‌دیدیم،تمام دیوارهای قصر نورانی بود می‌خواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم،اما متوجه شدم اگر بخواهم می‌توان از روی آب عبور کنم! از روی آب گذشتم مبهوت قصر زیبای پسر عمه هم شدم،وقتی با او صحبت می‌کردم،می‌گفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیه السلام هستیم. ما می‌توانیم به ملاقات مامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگی بهشت برزخی است. حتی می‌توانیم به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برویم. ادامه دارد...