🌿 قسمت_صد_هفدهم دست لرزانم را از روی دستگیره در برمیدارم و زیر چادرم پنهان میکنم . ابتدا من و بعد سجاد وارد اتاق میشود . روی تخت مینشینم و سجاد هم روی صندلی رو به روی تخت مینشیند . چند دقیقه ای گذشته و سکوت بدی میانمان حکم فرما شده . انگار هیچکداممان قصد شکستن سکوت را نداریم . بعد از چند دقیقه سجاد شروع به صحبت میکند _راستشو بخواید خیلی برای این موقعیت برنامه ریزی کرده بودم که چی بگم ولی انقدر هول کردم که همه چی یادم رفت . به زمین خیره میشوم و گل های قالی را میکاوم . بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد _اگه بخوام راجب خواستگاری اومدنم بگم ، راستش من اولش بخاطر بیماریم قصد نداشتم بیام خواستگاری . وفتی دیدم بیماریم داره بهبود پیدا میکنه اومدم باهاتون صحبت کردم تا مزه دهنتون رو بچشم . راستش از اون صحبت قصدم منصرف کردنتون نبود ، میخواستم ببینم چه اقدامی بکنم . وقتی دیدم با سرطانم مشکلی ندارید تصمیمم عوض شد . البته شهریار هم خیلی بهم روحیه میداد . میگفت بخاطر یه بیماری احساساتتو زیر پا نزار . میگفت تو اقدام کن هرچی قسمت باشه پیش میاد . اول رفتم استخاره کردم . استخاره خیلی خوب اومد . وقتی دیدم خدا هم راضیه اومدم با عمو محمد صحبت کردم و همه چیزو از اول تا آخر براشون توضیح دادم . عمو محمد قبول کردن که با خاتوادم بیام خواستگاری ولی گفتن حرف آخر رو شما باید بزنید . رفتم با خانوادم هم صحبت کردم . اونا هم وقتی دیدن عمو محمد اجازه داده قبول کردن که بیان خواستگاری . مکث میکند تا اگر حرفی دارم بزنم . سکوت میکنم و او هم ادامه میدهد _این همه ی چیزی بود که راجب خواستگاری اومدنم باید بهتون میگفتم . اما حالا بریم سراغ خودم . ما که از بچگی با هم بزرگ شدیم اخلاق و رفتار همو میدونیم ، اگرم قرار باشه شرط و شردطی بزاریم باید باشه برای یه دفعه ی دیگه . وضعیت مالیم هم که متوسطه . یه ماشینه ساده به زودی میخرم ، یه پولی هم برای پیش خونه پس انداز کردم . از اینکه بخوام از دیگران کمک بگیرم خوشم نمیاد . دلم میخواد رو پای خودم وایسم . از نظر شغلی هم بعد از درمانم میخوام تو سپاه استخدام بشم . کار توی سپاه سختی های خودش رو هم برای من هم برای دیگران داره ولی شیرینه . وقتی وارو سپاه بشم ممکنه ماموریت هایی برم که تا ۲ ماه نتونم خونه بیام . اینکه پدرم الان گفتن میخوان با خانوادتون صحبت کنن راجب همین شغلم هست . پس اگه الان نظرتون مثبته باید ۲ چیز رو بپذیرید . اولی شغلم دومی بیماریم . بیماریم که انشالله درمان میشه ولی شغلم تا آخر عمدم باهامه . من الان ازتون نمیخوام عجولانه تصمیم بگیرید .