#سایه_شوم
#قسمت یازدهم
ناخنهاي ما راچک میکردنـد که کوتاه شـده یا نه؟ و یکسـري مسائل مـذهبی را که ازکودکی آموزش داده بودند دائما تکرار
میکردند، خسـته کننده بودحرف تازه اي نداشت دقیقا القائاتی بود که تشـکیلات براي شسـتشوي مغز ما به کار میبرد. من دوسـت
داشــتم بزرگ شـوم و ایـن مطـالب تکراري روحم راســیراب نمیکرد و مناجاتهـا و بیانـات بهـاء و پسـرش عبـدالبهاء را بایـدحفظ
میکردیم. حفظ کردن این بیانات چه دردي از دردهاي جامعه میکاست؟ من که به چشم خود شاهـد فاصـله طبقاتی
زیادي در بین بهائیان بودم ، من که دردمنـدان زیادي را میدیـدم که با وجود فشارهاي شدیـد اقتصادي به اجبار تشـکیلات بایـد در
ضیافت نوزده روزه و سایر جلسات تشـکیلات شـرکت میکردند من با افکار کوچک و محدود کودکانه خود کاملاحس میکردم
که تشـکیلات حقایقی را از ما پنهان میکنـد و میدیـدم که به طور علنی هیـچ کس حق شـنیدن گفتگوهاي اعضاء محفل را ندارد.
میدانستم در پشت پرده مسائلی هست و میدانستم آنچه به من و ما گفته میشود تمام حقیقت نیست ، سیاست تشکیلات تقریبا براي
مـن رو شـده بـود به خیلی از پیامهـا که دقت میکردم متـوجه میشـدم که قصـد تشـکیلات از اینهمه تشـکیل جلسـات پی در پی و
کلاسـهاي متفرقه سـرگرم کردن اذهـان بهائیـان و دور نمودن آنان از حقایق جوامع دیگر است. من آزاد و مسـتقل بار آمـده بودم و
تشـکیلات بـا همه توانی که داشت قـادر نبود مرا اسـیر چنـگ خود کنـد. هنوز درجلسه نشسـته بودم و میدانسـتم علت این احضـار
نمیتوانـد فقط منحصـر به این سؤالات باشد. منتظر بودم به قضایاي دیگري اشاره کنند فقط میترسـیدم که کسـی به من تهمتی زده باشد