❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :9⃣1⃣
💞سر و صدایی به گوشم رسید...حال پا شدن نداشتم...نمیخواستم باور کنم...ساعتای آخر بودنشو...صبحونه رو با هم خوریم ...هنوز مزه ش زیر دندونمه...تلفنش زنگ خورد...بعد صبحونه...شروع کرد ساکشو بستن...چقد سخت بود دیدن این صحنه ها...انگار داشتن جووونمو میگرفتن...ندیده بودم تو هیچکدوم از مأموریتاش...این همه ذوق زده باشه...حیرون نگاش میکردم...
.
#چشـم_در_چشـم_شدیم_و_نفسم_بند_آمد…
#خنده_اش_کشت_مرا_قلب_من_از_کار_افتاد...
.
💞کم کم وقت خداحافظی رسید...بچه ها تو پذیرایی بودن...ساکتِ و آروم...انگار اونام فهمیده بودن...که این خداحافظی جنسش فرق داره...بغلشون کرد و محکم وسید...پرسید:"چی میخواین براتون بگیریم…؟امید ساکت بود...ولی محمد...با همون شیرین زبونی بچگونه ش...
داد زد:
"بابایی…بستنییییی...
۵ تا...
۱۰ تا..."صورتشو محکم بوسید و گفت..."چشششم میخرم...صدقه دادم و...از زیر قرآن ردش کردم...جلو در ایستادم...سرم پایین و...بغض گلومو گرفته بود و...راه حرف زدن و نفس کشیدنمو بسته بود...فقط بهش گفتم:"برگرررد...😢"
💞نگام کرد ولی چیزی نگفت...همیشه پیش خودم میگم...شاید اگه میگفت برمیگرده...حتممماً میومد...ولی فقط گفت: "رفتنم با خودمه و اومدنم با خدا..."پیشونیمو بوسید و رفت...خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم...آخه همش بهم میگفت:"وقتی میرم مأموریت...اشکاتو نبینم...چون تو ذهنم میمونه و...هی یادم میاد اذیت میشم...خداحافظی کرد و...
.
#رفت_از_بر_من_آن_که_مرا_مونس_و_جان_بود...
.حتی دل نداشتم سر بلند کنم و...
تو چشاش نگاه کنم...که نکنه اشکام باعث شن دلش بلرزد و نره...😢
ادامه دارد...✒️
❣
@Mattla_eshgh