مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠 سیل خوزستان #داستان_بیست_وپنجم #مالک_زمان راوی: کانال رسمی سپهبد قاسم سلیمانی 🔹 بهار سال
📕📘📗📙📒📕 💠 سیل خوزستان(۲) راوی: کانال رسمی سپهبد قاسم سلیمانی 🔹 یک ضلع از فرودگاه به نظر شلوغ می‌رسید با خود گفتم حتماً سردار آنجا هست، خودم را به آنجا رساندم و چشم‌هایم را برای دیدنش تیز کردم. بین جمعیت مشغول حرف زدن و تدارک کارها بود، تا مرا دید از دور گفت خوش آمدی علی آقا، منم به نشانه احترام دستم‌را بر سینه گذاشتم. حرف‌هایش که تمام شد رفتم جلو و در آغوشش گرفتم، از او پرسیدم برنامه چیست؟ 🌾🌾🌾🌾 🔸گفت می‌خواهیم سری به مناطق بزنیم و مشکلات را تا آنجا که در توان باشد حل کنیم، ساعت یازده و نیم هواپیما از باند بلند شد، مناطق سیل زده از آسمان هم قابل مشاهده بود، خدای من چه فاجعه ای!؟ در فرودگاه اهواز فرود آمدیم وقتی از هواپیما بیرون آمدم قدر آب و هوای دلنشین عید تهران دستم آمد، هوا به شدت گرم و مرطوب بود. 🍂🍂🍂🍂 🔹با برنامه‌ای که از پیش ریخته شده بود، سوار چند دستگاه ماشین شدیم تا به مناطق صعب العبور برسیم، همراه حاج قاسم عقب یکی از ماشین‌ها بودیم، سردار با تاثر و ناراحتی به مناطق می‌نگریست و حال خوبی نداشت. 🍁🍁🍁🍁 🔸بیشتر مناطق به زیر گل و لای رفته بود و هر چند دقیقه یکبار ماشین در گل گیر می‌کرد و باز در می‌آمد، بعضی مناطق را سیل بند زده و بعضی را آزاد گذاشته بودند، در راه به خانه‌ای نزدیک دزفول رسیدیم، مردی که خانه‌اش نیمه خراب بود در حالی که تا زانو در گل فرو رفته بود، عکس امام را در دستانش داشت، سردار تا صحنه را دید، گفت ماشین را متوقف کنید. 🌾🌾🌾🌾 🔹همراه سردار از ماشین ها پیاده شدیم و به سمت پیرمرد رفتیم. نمی‌دانم پیرمرد سردار را شناخت یا نه، اما سردار نزدیک او شد، دستان پیرمرد را بوسید و از او خواهش کرد خانه را ترک کند، سردار دستانش را گرفته بود و به پیرمرد می‌گفت: اگر خانه ات را ترک نکنی ممکن است جانت در خطر بیفتد خواهش می‌کنم با ما بیا، از پیرمرد امتناع و از سردار اصرار، بالاخره ... ✅ادامه دارد 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar