🔺غذای روح و غذای جسم! ▫️آیت‌الله : 🔹وقتی با رفیق یزدی‌ام برای تحصیل وارد اصفهان شدیم، شش ماه در حجره مسجد بودم، تا اینکه در مدرسه عربان حجره مخروبه‌ای پیدا شد. در سال اول بر ما خیلی سخت گذشت به حدی که پوست خربزه‌هایی که بیرون می‌انداختند را شبانه برمی‌داشتیم و می‌خوردیم، اما دست از درس و مباحثه برنمی‌داشتیم. 🔅زمانی سه روز چیزی برای خوردن پیدا نکردیم، روز سوم بعد از مباحثه هم خبری از ناهار نبود. از کسی قرض خواستیم او هم نداشت. قرار شد به حجره خود برویم و بخوابیم و منتظر حکم خدا باشیم. 🔸وقتی دراز کشیدم، ناگاه چشمم به کتاب‌هایم افتاد و با خود گفتم: «من که الان مضطرم و اکل میته بر من حلال است، این کتاب‌ها را نگه داشتم برای چه؟! بعد از مردنم اینها به چه دردی می‌خورد؟!)) 💢بلند شدم که یکی را برای فروش انتخاب کنم، اما دلم نمی‌آمد. بعضی کتاب مباحثه بودند مثل مطول و برخی دیگر برای مطالعه بود مثل حاشیه. بالاخره کتاب معالمی را که از مشهد به چهار قران خریده بودم، بردم برای فروش. کتاب‌فروش بیش از دو قرآن حاضر به خرید نشد. 🌀بالاخره به دو قران فروختم و با آن یخ و نعنا و کباب خریدم و بردم حجره، سفره‌ای رنگین انداختم و رفیقم را بیدار کردم. رفیق تا سفره را دید و وقتی فهمید با فروش کتاب تهیه شده، ملامتم کرد که «چرا غذای روح را صرف غذای جسم کردی؟». 🌱گفتم: عجب! جسم مرکب روح است و چه‌بسا اگر این ناهار به ما نمی‌رسید با خدا چون‌وچرا می‌کردیم و مرتد می‌شدیم، نه حال نماز داشتیم و نه حال جواب سلام‌دادن و در مقابل فحش بارانش می‌کردیم. 📚کتاب سیاحت شرق، صفحه ۱۶۷.