‌ بسم الله الرحمن الرحیم چند سالی می‌شود که خبر از زیارت اربعین برادران و خواهران اهل‌سنت دارم. دوست داشتم با یکی از کاروان‌های آن‌ها همراه شوم. سال گذشته، تلاش اندکی کردم؛ اما دیر شده بود. امسال هم دیر شد. اما کار باید از جای دیگری درست شود. ناخوش‌احوال بودم و تردید داشتم برای آمدن. داشتم به استخاره فکر می‌کردم؛ اما دستم به این کار هم نمی‌رفت. نگران بودم درد دندان و معده، کار دست خودم و اهالی کاروان بدهد. دو سه روزی گذشت و دست‌آخر چند ساعت پیش از اینکه کاروان از گلستان به تهران برسد، تصمیم گرفتم همراه شوم. نه زیارت اربعین، چیزی است که بتوان ساده از کنار آن گذشت و نه همراهی با این کاروان تجربه‌ای است که بتوان از آن چشم‌پوشی کرد. ماجرای چیزی است همچون دستگاه‌های شانسی در شهربازی‌ها و مراکز خرید که پولی آنجا می‌اندازی و می‌توانی یکی از جایزه‌های زیبای داخل ویترین را برداری. ما اینجا در زمانی محدود، انتخاب‌های محدودی داریم. برخی به‌سختی حاضر به گفت‌وگو می‌شوند. فارسی می‌دانند، اما نه آن‌قدر خوب که بتوان جزئیات مهم را در ذهن‌شان کنکاش کرد و بیرون کشید. فرصت هم کم است. انتخاب از بین دانشجویی که آراء امام و سیدجمال و سید قطب و محمد عبده و... را دسته‌بندی می‌کند و با قرائتی از آن‌ها مسیر زندگی‌اش را تدقیق کرده، یا آن استادی که با عصا به استقبال پیاده‌روی اربعین آمده، یا آن کسی که در مبارزه با داعشی‌ها قهرمانانه جنگیده و...، کار سختی است. ان‌شاءالله ما همراهان کاروان، بتوانیم از این فرصت به بهترین شکل بهره ببریم. @mjk_setiz