{❤️🖍} نمیخواست به کسی ظلم بشود،داخل خانه تابع نظم بود ، مثلا اگر چای می خواست سعی میکرد خودش بریزد ، به خواهرش دستور نمیداد حتی وقتی هم که بزرگترشده بود ، همین طوربود. سرسفره موقع ناهار با خانمش نشسته بودیم یک مرتبه بلند میشد ، میگفتم :  مادرکجا؟ میگفت : الان بر میگردم. وقتی بر میگشت دو پیاز در دستش بودو مینشست. میگفتم : چرا به بقیه نگفتی ؟ میگفت : اشکالی ندارد من بروم بهتراست ، کسی اذیت نمیشود. راوی مادر شهیدآقاسی زاده ﴿❤️🖍﴾ ﴿❤️🖍﴾ ﴿❤️🖍﴾