#یڪروایتعاشقانہ 🫐
خانہ ما و آنها روبروی هم بود . یک روز
ناهار آنجا مـیخوردیـم و یک روز اینجا ؛
آن روز نوبـت خانہ ما بود ، موقع ناهـار
دیدم خانـمش تنها آمده همیشہ با هـم
مـیآمدند. پرسیـدم : چـی شـده ؟ چیـزی
نگفت فهمیدیم که حتما بایوسف حرفش
شده است بعد دیدم در مـیزنند در را باز
کـردم، یوسـف بود . روی یک کاغـذ بـزرگ
نوشتہ بودمن پشیمانـم وگرفتہ بود جلوی
سینهاش ؛ همہ تا اورا دیدند زدند زیرخنده
خانـمش هم خندیـد و جو خانہ عوض شـد:)[ کتاب هالهای از نور شهید یوسف کلاهدوز ]