#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 71
✈ پرواز کردیم. به سوی دمشق. درخت آرزویی که ماهها در دلم از آن مراقبت کرده بودم، حالا میرفت که به ثمر بنشیند. دو ساعتی در پرواز بودیم. توی پرواز با خودم فکر میکردم که هرسال، این موقعها، سه روز معتکفِ مسجد میشدم و حالا در سفرم. تسکین میدهم به خودم: همهجای زمینِ خدا، مسجد است...
هواپیما که میرسد به آسمان دمشق، تپشهای قلبم شدیدتر میشود. از آن بالا، اندکچراغهای روشنِ دمشق را تماشا میکنم. میشود تعداد این چراغهای روشن را بیشتر کنیم؟ اللهاکبرِ اذانِ مغرب به دمشق میرسیم. همانجا در فرودگاه، آستین بالا میزنیم و وضو میگیریم و در نمازخانه کوچک فرودگاه، نماز میخوانیم. فرودگاه با این که در معرض تعرض تروریستها و صهیونیستهاست اما شرایطی عادی دارد. چند ماه قبل، جنگندههای اسرائیلی، جایی در نزدیکی فرودگاه را مورد حمله قرار داده بودند.
چفیه و سجاده و مهر و کتاب دعا و پلاک، اولین هدیههای فرودگاه بود. ...
ادامه دارد
─┅─🍃🌺🍃─┅─
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 72
یکی از نیروهای سپاه قدس، ما را نشاند و توصیههای حفاظتی را به ما گوشزد کرد. مقصد اول، ساختمان شیشهای است. سوار یک ون میشویم و هفتهشت ده نفری با بچههای دانشگاه میرویم به ساختمان شیشهای. فاصله این ساختمان با فرودگاه زیاد نیست. آنجا توی دو اتاق، مستقر میشویم. قرار است شب را در این ساختمان بمانیم. یکی از نیروهای سپاه قدس، تاکتیکهای رزم را برایمان یادآوری میکند و شرایط منطقه را توضیح میدهد.
نیروهای سوری که ما را میبینند، به من اشاره میکنند و میگویند مراقبش باشید! سرِ شوخی که باز شد، بچهها میپرسیدند به کداممان میخورد که شهید شویم؟ اغلب انگشت اشارهشان به سمت من است. در فرودگاه ایران هم به شوخی به بچهها گفته بودند که این جوان، نوربالا میزند. شب را در ساختمان شیشهای میگذرانیم. فردا، روز ملاقات با عقیله بنیهاشم است. ...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@Mostanade_Eshq