🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت72
#غزال
سرمو به پشتی تکیه دادم و شایان حرکت کرد.
محمد خیلی زود خوابید عجب خوش خوابه!
شایان از توی اینه نگاهی به محمد کرد و گفت:
- چیزی می خوای برات بگیرم؟
یکم فکر کردم حسابی دلم هوس لواشک کرده بود سری تکون دادم و گفتم:
- لواشک با بستنی یکمم الوچه سبز.
متعجب گفت:
- مگه بارداری؟
بهت زده گفتم:
- چی!
لب زد:
- چه چیزایی هوس کردی معمولا خانوم های باردار هوس این چیزا می کن.
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
-- نمی دونم یهویی هوس کردم.
یکم بعد شایان وایساد و برام گرفت داشتم لواشک می خوردم که گفت:
- نمی خوای یه خواهر یا برادر برای محمد بیاری؟
لواشک توی دهنم رو به زور قورت دادم و گفتم:
- نه!
شایان دنده رو عوض کرد و گفت:
- چرا؟
به بیرون نگاه کردم و چیزی نگفتم.
شایان مجدد گفت:
- غزال با توام چرا بچه نمی خوای؟
بازم چیزی نگفتم که دوباره گفت:
-از من بدت میاد؟نمی خوای از من بچه ای داشته باشی؟
با ناراحتی لب زدم:
- تو عاشق من نیستی من هیچ جای زندگی تو نیستم چرا باید برای تو بچه ای بیارم؟بچه ای که مادرش مهم نیست خوب معلومه خودشم مهم نیست پس چه دلیلی داره بچه بیارم؟
شایان نفس شو رها و کرد و گفت:
- چرا فکر می کنی هیچ جای زندگی من نیستی؟
لب زدم:
- چون نیستم!من اگر اینجام الان کنار تو توی ماشین تو نشستم زنتم به خاطر عشق و علاقه تو نسبت به من نیست به خاطر محمده پس معلوم میشه من جایگاهی توی زندگی تو ندارم.
شایان گفت:
- این باور تو نسبت به منه ولی کاملا هم این جور نیست که فکر نمی کنم وقت ش باشه بازش کنم اما اگه من به عنوان شوهر ازت بچه بخوام بازم می تونی نه بگی؟
بغض بیخ گلوم نشست!