« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 ای خدا ای خدا. خدا لعنتت کنه شیدا! چقدر یه ادم می تونه پس فطرت و کثیف باشه! رو به شایان گفتم: - من با وکیل پدرم امشب حرف می زنم و ازش کمک می خوام تو فعلا کاری نکن و وانمود کن هر کاری می گه انجام می دی تا همه چیز طبیعی باشه و نقشه هامون درست پیش بره هر چیزی که شد بهت پیام می دم. شایان زود گفت: - نه شیدا می بینه باید یه طور دیگه هماهنگ باشم!من یه گوشی دارم توی شرکت مال کارای اداری شماره اونو بهت می دم اونجا بگو. سری تکون دادم و شماره رو سیو کردم که گفت: - محمد کجاست؟ لب زدم: - تو ماشین پیش فرهاد خوابه! متعجب گفت: - فرهاد کیه؟ تا خواستم چیزی بگم از جاش پرید و گفت: - نکنه فکر کردی من طلاق ت دادم ازدواج کردی!می کشمش به خدا هر کی باشه دست رو زن من گذاشته باشه. با خشم سمت در رفت که جیغ کشیدم: - فرهاد داداشمممممممممم. سرجاش وایساد با مکث برگشت یکم فکر کرد و گفت: - مگه از کمپ اومده بیرون؟ نفس مو با شدت بیرون دادم و گفتمد - خیلی وقته که پاک شده و برگشته بهم کمک کنه شیدا رو هم خوب می شناسه و ادم داره تو دم و دستگاه شیدا. سری تکون داد و گفت: - چرا مونده دم در؟ممکنه شیدا ادم بفرسته بهش بگو فوری بیان داخل؟ سری تکون دادم و به فرهاد گفتم بیان داخل. همین که اومدن داخل صدای ماشین اومد شایان سریع نگاه کرد و گفت: - شیداست باید قایم شید. ولی این ویلا که اتاقی چیزی نداشت! شایان سریع در شیروانی رو باز کرد!درش کاملا با رنگ پارکت ش یکی بود و اصلا معلوم نبود! و گفت: - برید بالا روی لوله ها بشینید. سریع لوله رو گرفتم و بالا رفتم محمد که خواب بود و از بغل فرهاد گرفتم و فرهاد هم بالا اومد و شایان درو بست و داشت به دانشجو ها می گفت شتر دیدن ندیدن و شروع کرد ادامه اموزش. صدا هاشون می یومد همین که در باز شد و شیدا ی منحوس اومد تو محمد بیدار شد و گفت: - ما.. سریع دستمو روی دهنش گذاشتم و اشاره کردم ساکت باشه. ترسیده خواست بپرسه چی شده کت باز اشاره سکوت رو نشون دادم