🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت110
#غزال
ای خدا ای خدا.
خدا لعنتت کنه شیدا!
چقدر یه ادم می تونه پس فطرت و کثیف باشه!
رو به شایان گفتم:
- من با وکیل پدرم امشب حرف می زنم و ازش کمک می خوام تو فعلا کاری نکن و وانمود کن هر کاری می گه انجام می دی تا همه چیز طبیعی باشه و نقشه هامون درست پیش بره هر چیزی که شد بهت پیام می دم.
شایان زود گفت:
- نه شیدا می بینه باید یه طور دیگه هماهنگ باشم!من یه گوشی دارم توی شرکت مال کارای اداری شماره اونو بهت می دم اونجا بگو.
سری تکون دادم و شماره رو سیو کردم که گفت:
- محمد کجاست؟
لب زدم:
- تو ماشین پیش فرهاد خوابه!
متعجب گفت:
- فرهاد کیه؟
تا خواستم چیزی بگم از جاش پرید و گفت:
- نکنه فکر کردی من طلاق ت دادم ازدواج کردی!می کشمش به خدا هر کی باشه دست رو زن من گذاشته باشه.
با خشم سمت در رفت که جیغ کشیدم:
- فرهاد داداشمممممممممم.
سرجاش وایساد با مکث برگشت یکم فکر کرد و گفت:
- مگه از کمپ اومده بیرون؟
نفس مو با شدت بیرون دادم و گفتمد
- خیلی وقته که پاک شده و برگشته بهم کمک کنه شیدا رو هم خوب می شناسه و ادم داره تو دم و دستگاه شیدا.
سری تکون داد و گفت:
- چرا مونده دم در؟ممکنه شیدا ادم بفرسته بهش بگو فوری بیان داخل؟
سری تکون دادم و به فرهاد گفتم بیان داخل.
همین که اومدن داخل صدای ماشین اومد شایان سریع نگاه کرد و گفت:
- شیداست باید قایم شید.
ولی این ویلا که اتاقی چیزی نداشت!
شایان سریع در شیروانی رو باز کرد!درش کاملا با رنگ پارکت ش یکی بود و اصلا معلوم نبود! و گفت:
- برید بالا روی لوله ها بشینید.
سریع لوله رو گرفتم و بالا رفتم محمد که خواب بود و از بغل فرهاد گرفتم و فرهاد هم بالا اومد و شایان درو بست و داشت به دانشجو ها می گفت شتر دیدن ندیدن و شروع کرد ادامه اموزش.
صدا هاشون می یومد همین که در باز شد و شیدا ی منحوس اومد تو محمد بیدار شد و گفت:
- ما..
سریع دستمو روی دهنش گذاشتم و اشاره کردم ساکت باشه.
ترسیده خواست بپرسه چی شده کت باز اشاره سکوت رو نشون دادم