👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت103
#سارینا
کلید اتاق مونو گرفتیم و سوار اسانسور شدیم و طبقه اخر رو کامیار زد.
خواستم چیزی بگم که جلو اومد و خم شد روم متعجب بهش نگاه کردم که خندید و فهمید نقشه ای داره و کنار گوشم لب زد:
- دوربین داره همه جا هیچی نگو.
بعد هم با خنده عقب رفت و منم مثل خودش خندیدم .
خدایا بهمون رحم کنه.
اسانسور وایساد و بیرون اومدیم دو تا واحد بیشتر نبود توی این طبقه .
در یکی از واحد ها که راه پله توی روش بود و کامیار وا کرد و داخل رفتیم.
می ترسیدم اینجا هم دوربین باشه.
صدای پیامک گوشیم اومد و سامیار بود.
که اطلاعات و بهش دادم و روی اولین مبل نشستم و شروع کردم به چت کردن کامیار داشت وسایل و میچید و زیر چشمی اطراف و نگاه می کرد مبادا دوربین تو اتاق باشه.
بعد نیم ساعت کنارم نشست و توی لب تاب چیزی تایپ کرد:
- فعلا لباس عوض نکن حمام نرو امشب برای 1 دقیقه هم که شده حواس همه رو باید پرت کنی یه نگاه به سیستم ها بکنم.
منم ریلکس تکیه داده بودم و نگاهش می کردم و مثلا فاز رمانتیک بود و لبخند ژکوند به روش می پاشیدم